مردم شناسی

پژوهش های میدانی درزمینه مردم شناسی ایران
منوي اصلي
صفحه اصلي
پروفايل مدير
عناوين وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پست الكترونيكي

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو
3 فروردين 1395
4 خرداد 1394
5 آبان 1393
2 اسفند 1391
5 دی 1391
7 آبان 1391
3 مرداد 1391
7 تير 1391
5 تير 1391
3 تير 1391
2 تير 1391
1 تير 1391
6 مهر 1390
3 مهر 1390
2 مهر 1390
نويسندگان
محمدسعیدجانب اللهی
کد هاي جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 57
بازدید ماه : 60
بازدید کل : 31824
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

سفرنامه ی مردم شناسی شهرهای اقماری تهران  <-PostCategory-> 

 برگرفته از وبلاگ هزار نکته مردم شناسی از هزار نقطه ایران

1/ 8/ 1375 شهریار (1)

مسؤل امور اجتماعی فرمانداری شهریار به ما گفت شهریار 11 دهستان دارد و هر دهستان هم از10 تا 26 روستادارد و دو شهر بیشتر ندارد . رباط کریم و قدس که همان قلعه ی حسنخان معروف است و ما پیرمردها کاروانسرایش را که کنار جاده ی مخصوص کرج بود خوب به یاد داریم . خود شهریار هم که خوب شهردارد و شهردار لابد شهر است  گرچه اسم اصلی آن علیشاه عوض بوده است از روزی که مرکز شهریار شد نام شهریار گرفت و همو گفته بود  که از بین همه ی این روستاها و دهستان ها مردم اختر آباد و اسماعیل آباد بومی ترند . و لی در دیگر دهستان ها مهاجرین در اکثریت هستند . این بود که ما تصمیم گرفتیم اول به سراغ بومی تر ها برویم .از فرمانداری که بیرون آمدیم تازه یادمان افتاد که آدرس این دو را نگرفته ایم چرا یک نقشه به ماداده بودند که فقط با ذره بین های ته استکانی می شد اسم ها را از روی آن خواند که ما حتی ذره بین معمولیش هم نداشتیم گفتیم اول برویم اسماعیل آباد خب آدرس را از کی بپرسیم اولین نفری که سر راهمان قرار گرفت یک افغانی از آب درآمد و دومی ترک بود و فارسی نمی دانست  بالاخره از یک بنگاه معاملات ملکی سؤال کردیم . او راه و چاه را به ما نشان داد گفت ازجاده ی رباط کریم بروید از شهر که بیرون آمدیم به دو راهی رسیدیم که یک راه به ملارد و راه دیگر به شفیع آباد و اسماعیل آباد می رفت اولین چیزی که در آستانه ی ورود به اسماعیل آباد توجه ما را به خود جلب کرد تپه ی خاکی و باستانی آن بود که بقایای قلعه با عظمتی را نشان می داد قصد توقف نداشتیم می خواستیم اول یک آشنایی مقدماتی از منطقه به دست آوریم راه را به روستای بعد ادامه دادیم به روستایی که بزرگتر و پرجمعیت تر ازقبلی بود رسیدیم  نا مش جوقین  بود ما تصادفاً به مرکز یکی از 11 دهستان شهریار رسیده بودیم .

 

1/ 8/ 1375 شهریار (2) – جوقین

به دهداری رفتیم و دهدار ما را به رئیس شورای ده معرفی کرد . او بود که گفت جوقین مرکز دهستان است و 11 روستا دارد . جوقین از معدود روستاهایی است که اصالت خود را حفظ کرده و هنوز کم و بیش از هجوم مهاجرین محفوظ مانده است و اکثریت با مردم بومی است . این جا قبلاً عمده مالکی بوده ولی بعد از اصلاحات ارضی یک دانگ برای ارباب باقی ماند که همچنان شریک است و هر وقت خرید و فروش می شود باید ورثه ی او هم یکی از طرفین معامله باشد . اقتصاد جوقین متکی به محصولات باغی است  و به ویژه زردآلوی آن شهرت دارد . قبلاً قنات داشته اند که خشک شده و چاه عمیق زده اند  . از رودخانه ی کرج 12 سنگ سهم آب دارند که درسال حداکثر سه ماه آب دارد . "سنگ " واحد سنجش حجم آب است و مقدارآبی است که از مربعی با اضلاع برابر با یک آجر عبور کند .

همان روز - قشلاق مهرچین

رئیس شورا به ماگفته بود که یک عده شاهسون درحوزه ی دهستان جوقین هستند و هم اکنون در قشلاق مهرچین به سر می برند . بعد از ظهر به سراغ آن ها رفتیم از طایفه ی اینانلو بودند . دامدارند قبلاً دام های کوچک ( گوسفند ) نگه داری می­کردند و حالا دام های بزرگ یعنی گاو را پرورش می دهند البته با علوفه ی دستی . گاو شیری دارند و شیر تولیدی را مستقیماً به کارخانه ی شیر پاستوریزه می فروشند .

2 / 8 / 1375 جوقین

از بین مجموعه ی روستاهای جوقین دو روستا را برای پژوهش خود انتخاب کردیم زیرا این دو روستا امتیازی داشتند که دراین حوزه کمتر روستایی دارد . جوقین از این لحاظ که مهاجر کم دارد و مردمش بوم زاد هستند  روستای دوم قجر است که آن هم ویژگی جوقین را دارد با این تفاوت که اقتصاد آن شبانی است . دیگر روستاهای جوقین یا اکثریت با مهاجرینی است که درسال های اخیر به آین حوزه هجوم آورده اند و یا جدیدالتأسیس اند . مثلاً اسماعیل آباد در همین سی چهل سال اخیر ساخته شده و ساکنین آن هم بیشتر کارگران شرکت ها هستند که از نقاط مختلف ایران به این منطقه آمده اند . جوقین نیز هرچند مردمش از طوایف کرد و لر مهاجرند ولی دیر زمانی از این مهاجرت گذشته به طوری که زبان مادری خود را فراموش کرده اند و امروزه فارسی صحبت می کنند . مردم روستای قجر هم در اصل از اعراب فارس و از ایلات خمسه بوده اند که به یاد نمی­آورند چه زمانی به این جا تبعید شده اند . آن ها نیز زبانشان را فراموش کرده اند . دامدار و چادرنشین بوده اند که در زمان رضاه شاه تخته قاپو شده اند و از آن پس به رمه گردانی رو آورده اند . درحوالی تنکابن ییلاق دارند که بعد ازقرق شدن رها کردند و بعد از انقلاب دو باره به مراتع خود دست یافتند و دام خود را برای چرا به آن محل می برند . قجر در شمال جوقین و جنوب قشلاق مهر چین قرار دارد .

5/ 8/ 1375

امروز بار دیگر به جوقین رفتیم تا اطلاعات دیگری از این روستا گرد آوریم این بار بیشتر در زمینه­ی طب سنتی  سؤال کردم  و اطلاعاتت نسبتاً جامعی به دست آوردم دراین روستا برای درمان مرض ها کم و بیش از شیوه های جادو درمانی ، داغ درمانی نیز استفاده می کنند  مثلاً برای درمان زگیل اول آن را به اصطلاح خونی می­کنند  بعد هفت سنگ کوچک به آن می زنند بعد مقداری نمک روی سنگ ها می پاشند وآن ها را در پارچه ای می پیچند و در گذرگاه عمومی می اندازند اگر کسی آن را برداشت مرض به او منتقل می شود . برای درمان مرضی به نام "گله گوش" (galaguš) قاشق چوبی را داغ می کنند و ناگهان زیر گوش می زنند. برای درمان بعضی مرض ها مثل سینه درد زنان با ترساندن به وسیله ی دست قطع شده گرگ درمان می کنند و برای درمان ترس زدگی به دعا متوسل می شوند آدرس خانم حجامتگری  به نام کبری به ما دادند به سراغش رفتیم  به کار خود سخت ایمان داشت او گذشته از حجامت نوعی روش جادو درمانی هم داشت بیشتر مرض ها را ناشی از ترس می دانست و به شیوه ی جالبی درمان می کرد خود می گفت افراد بسیاری را که مشرف به موت بوده اند درمان کرده است . برای درمان مرغی را می کشد و قبل از اینکه مرغ جان بدهد با سرعت قلب آن را بیرون می آورد و آن را روی قلب بیمار می گذارد مریض هنوز تپش قلب مرغ از حرکت باز نایستاده که خوب می شود اگر بهبود نیافت این عمل را تا سه بار تکرار می کند . کبری خانم می گفت تا حالا موردی نداشته ام که بی جواب بماند ما "اودوم" (odum) داریم پدرِ پدر بزرگم از صحرا می آمد که دید یک نفر سینی جگر به سر گذاشته از جاده می گذرد از او پرسید این جگر را کجا می بری پاسخ داده بود که جگر همسایه ی شماست که تازه زاییده  من جگرش را می برم تا تو به خانه برسی او مرده است  جدم با بیل به آن از ما بهتران حمله می کند و می گوید اگر جگر را به صاحبش برنگردانی ترا می کشم و او قول می دهد که برگرداند . حتی تاری از گیسوی خود را به او می دهد که هر وقت گرفتاری داشت با سوزاندن آن او را به کمک بطلبد از آن زمان چنین قدرتی پیدا کرد و می گویند "اودوم " تا هفت پشت منتقل می شود من پشت چهار م هستم .

امروز همچنین به فردوس دهستان دیگری از شهریار رفتیم . این دهستان مجموعاً 7 روستا دارد از قراری که به ما گفتند  بین این هفت روستا قدمت فردوس و روستای  رامین بیشتر از همه است . فردوس در اصل قلعه ای بوده که جمعی از رعایا در آن زندگی می کرده اند و زمین های بیرون قلعه خالصه بوده که در دوره ی رضا شاه به یکی از امرای ارتش فروخته شد در کنار آن مزرعه ای به نام محمودآباد بوده است که آن هم خالصه بود و در همان دوره به یکی از مالکین فروختند و او بعدها آن را وقف کرد . مردم فردوس دراصل از ایل "نفر"هستند که از فارس به این منطقه کوچ داده شده اند . این روستا به نسبت روستاهای دیگر عده ی کمتری مهاجر دارد روستای عباس آباد که در همسایگی فردوس است بیشترین مهاجر را دارد . عباس آباد نیز درسال های اخیر پا گرفته و قبل ازاین فقط چند خانه ای بود که بیرون ازقلعه بنا شده بود و به آن خانه بیرونی می گفتند.

9/ 8/ 1375 بازهم جوقین 

کاشف به عمل آمد جوقین هم قلعه روستا بوده و هنوز بافت قدیمی آن نسبتاً محفوظ مانده است  و مردم به جای خراب کردن و بازسازی آن را ترک کرده و در بیرون قلعه مسکن جدیدی ساخته اند و خانه های داخل قلعه مثل بیشتر شهرها و  روستاهای تاریخی به اجاره ی افغانی ها داده اند . از خانه ای بازدید کردیم که جا دار و وسیع بود از قراری که صاحبش می گفت سه خانوار به صورت خانوار گسترده در آن زندگی می کرده اند . بخشی از ساختمان  دو رو بود که از یک طرف در اتاق ها به باغی باز می شد و اتاق ها 5 دری بود  که همه به هم راه داشت . از طرف حیاط در سه طرف ایوان داشت . کوچه ها در عوض کم عرض و شیب دار بود .

10 / 8 / 1375 چهارشنبه  . دهمویز

امروز به قصد دیدن دهستان دهمویز حرکت کردیم  نخست برای گرفتن اطلاعات اولیه به دهداری رفتیم . دهدار جوان مؤدب و علاقمندی بود و با اشتیاق با ما همکاری کرد و رهنمود داد  . این دهستان نیز 11 روستا و شهرک دارد  که شهرک ها بعد از انقلاب ساخته شده است  . آنچه برای ما  جالب بود اینکه مردم  دو روستای این دهستان یکی اهل حق و دیگری بهایی هستند  در مرحله ی اول تصمیم گرفتیم این دو روستا را ببینیم بعد اگر فرصتی بود به روستاهای دیگر برویم  با معرفی نامه ای که آقای دهدار داد به روستای بهاء رفتیم که اهل حق اند عضو شورای آن آقای خزل بود که با خوش رویی ما را به خانه اش برد و اطلاعات جامعی از اصول عقاید اهل حق توضیح داد . گفت جم خانه داریم که هر پنج شنبه در آن جا جمع    می شویم و مراسم مذهبی برگزار می کنیم  هرکس نذر دارد سفره می اندازد . خروسی می کشد و برنج می پزد.همه ی گوشت ها را با استخوان می پزند بعد استخوان آن را جدا می کنند به طوری که نشکند آن ها را در چاهی می اندازند و خون قربانی نیز باید در چاه ریخته شود . البته هر هفته ممکن است چندین خروس کشته شود گوشت ها را در مجمعه ای می ریزند خلیفه آن ها را بین مردم تقسیم می کند گاه به جای خروس گوسفند می کشند که البته آن هم باید گوسفند نر باشد و سن آن از شش ماه کمتر نباشد . قبل از کشتن حیوان کارد را نزد سید یا پیر می برند و او دعایی به آن می خواند  بعد قربانی را می کشند . اهل حق در سال سه روز از روزهای 12 تا 15 هر ماه قمری که به چله بیفتد روزه می گیرند  . سحری را در خانه می خورند و برای افطار به جم خانه می روند . غذای سحری هم همان نذرانه ای است که درجم خانه پخته اند و به خانه برده اند .

اهل حق نماز ویژه ای ندارد و براین اعتقاد است که در همین دنیا به حساب و کتاب آدم ها رسیدگی می شود و هرکسی سزای اعمال نیک و بد خود را می بیند . روح که از بدن مفارقت کرد بعد از تصفیه مجدداً در قالب دیگری به حیاط خود ادامه می دهد . با این حال برای مرده هایشان سه و هفت و چهل و سال می گیرند و برای آن ها نذرانه می دهند . در طول سال نیز مراسم ویژه ای دارند که مهم تر ازهمه دو جشن پاییزانه و بهارانه است  که برای هر دو نذرانه می دهند و خروسی می کشند . هیچ روز خاصی برای عزاداری نمی شناسند  جز روز دهه ی عاشورا که یک روز کامل شادی نمی کنند  و حلوا می پزند و تقسیم می کنند . چون حضرت علی را زنده می دانند در ایام قتل آن حضرت مراسم خاصی ندارند  می گویند حضرت علی 600 سال قبل از حضرت آدم خلق شده و هنگام معراج حضرت محمد چند بار خود را در مسیر آن حضرت قرار داده است که نشانی های آن را بعد از بازگشت از معراج به حضرت محمد نشان داده است  مثل نیمه ی سیب و دانه ی برنج و خاتم . برخلاف مشهور که اهل حق به علی اللهی معروف شده اند علی را خدا نمی دانند . ولی معتقدند ذات حق در او جلوه و نمود بیشتری داشته است . روز عید قربان حتماً باید به حمام بروند زیرا براین باورند که مویی در شانه ی راست آدم قرار دارد که فقط در این روز خیس می شود . ولی صابون نمی زنند زیرا باور دارند که حجاج در مکه پایشان می لغزد و به زمین می خورند .در مورد کشکول هم معتقدند که پوست گوسفندی است که حضرت ابراهیم به جای پسرش اسماعیل قربانی کرد که پوست آن را در دیا انداخت کشکول شد . به همین دلیل است که هرکس گوش به آن بدارد صدای یاهو می شنود.

14 / 8/ 12375 ملارد

امروز راهی ملارد شدیم که یکی دیگر از دهستان های شهریار است و 11 روستا دارد . ملارد نیز روستای بزرگی است که یک راسته خیابان برای آن در نظر گرفته­اند و نیمی از این خیابان شکل گرفته است . دراین جا مزارع تبدیل به باغ میوه شده است که محصول آن بیشتر زردآلو ، انگور و گلابی است . زردآلو انواع مختلفی مثل حاج ابوالقاسمی ، مهندس انواری ، محمدعلی بیگی ، نوری دارد که از همه مرغوبتر نوری است . ملارد امامزاده­ ای به نام ابراهیم دارد که گویا اخیراً شجره نامه ی آن پیدا شده است و حالا مشغول بازسازی و نوسازی آن هستند. در کنار آن ساختمان گنبدی شکلی است که چهل دختران نام دارد و در باره اش همان قصه ی معروف که می گوید : چهل دختر بودند که از دست دشمن فرار کردند و این جا در زمین غیب شدند ورد زبان است . مردها را به این زیارتگاه راهی نیست . این جا ظاهراً پیش از قاجار مسکونی نبوده  و عده­ ای از ولایات خمسه آمده اند در این جا ساکن شده اند و نسل خود را زیاد کرده اند . بیشتر از طایفه ی افشار هستند . هنوز هم به زبان ترکی حرف می زنند . ملارد اکنون محصور در چند شهرک است و خود برای شهر شدن روزشماری می کند . باغ ها در معرض تهدید مساکن جدید هستند . هرچند اگر ساخت و ساز هم تهدیدشان نکند . آفات گوناگونی که به جان درختان میوه افتاده  مثل کرم خراط و انواع آفت های قارچی آن ها را از بین خواهد برد . این آفت ها با سم های معمولی از بین نمی روند و سم های آمریکایی می خواهد که فوق العاده گران است و کشاورز زورش به خرید آن  نمی رسد . برای دفع آفت یک راه کار سنتی دارند که سوزاندن کله ماهی در روز سیزده بدر است. ده عدد کله ماهی برای 50 درخت کافی است .علت انتخاب روز سیزده هم این است که همه در شب عید ماهی خورده اند و کله ماهی ها را ذخیره کرده اند . برای پیش گیری ازیخ زدن درخت لاستیک آتش می زنند تا فضای باغ گرم بماند کم و بیش سه روز  به ملارد رفت و  آمد داشتیم و در زمینه های مختلف اطلاعاتی گرد آوردیم . ملارد قبلاً خالصه بوده است 22 بُنه بود  بنه یک واحد زراعی با کار گروهی بود که به کشاورزی می پرداختند . همه ساله عده ای از زرند می آمدند و زمین هارا از دولت اجاره می کردند و می کاشتند سه سهم خود می بردند و دو سهم به دولت می دادند . آب از رودخانه ی کرج می گرفتند .   

19/ 8 / 1375  اخترآباد

برای رفتن به اختر آباد  دو راه وجود دارد یکی از اسفند آباد و بید گنه عبور می کند  و از کنار تسلیحات ارتش به سوی اختر آباد می رود  و دیگری از کنار بی بی سکینه است . ما از راه اولی رفتیم  بعد از طی 30 یا 40 کیلومتر  به اولین روستای این دهستان به نام محمودآباد رسیدیم . اخترآباد در پهنه ی دشتی پهناور قد علم کرده است تا مدتی قبل از قطعه ی 4 زرند محسوب می شد و ضمیمه ی ساوه بود ولی اخیرا به شهریا پیوسته ومرکز دهستان شده است . مردمش کشاورزند و پنبه کشت اصلی آن هاست . تا مدتی پیش غریبه ای بین آن ها نبود . همه از یک قوم و تبار بودند اما به تازگی تعدادی افغانی وغریبه بین آن ها پیدا شده و همبستگی اجتماعی آن ها را به هم ریخته است . پیش از این خانه ها حتی مرز و حصاری نداشت  اما اینک با دیوارهای بلند محصورش کرده اند معماری روستا نیز در حال تغییر و تحول است . خانه های قلعه ای با سقف گنبدی دیگر متروکه شده و به ندرت کسی درآن ها زندگی می کند . اکنون فصل برداشت پنبه است و مردم در دشت و صحرا پراکنده اند . این بخش از کار پنبه کاری بر دوش زنان است وکمتر مردی در برداشت محصول پنبه شرکت می کند . اختر آباد از معدود روستاهایی است که هنوز قنات دایر دارد . قناتش هوا بین نیست و بارندگی و خشک سالی درکم و زیادی آب قنات نقشی ندارد زیرا اخترآباد در عمق دره ای بین چند کوه قرار دارد که شیب دامنه ی کوه ها به این سمت واقع شده و ذخایر آب زیرزمینی آن غنی است.

 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 18 فروردين 1395برچسب:,ساعت 9:52 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
برگرفته از وبلاگ میبد شناسی چکیده ی دفتر چهارم چهل گفتار درمردم شناسی میبد . نویسنده محمد سعید ج  <-PostCategory-> 

 غربال بندي :براي ساخت غربال پوست ميش را درسطح صافي روي زمين يا پشت بام پهن مي كنند  و اطراف پوست را ميخ مي كوبند و مدتي به همين حال باقي مي گذارند تا پوست كاملا خشك شود . سپس بارنده وتيغك مخصوصي پشم روي پوست را مي تراشند و پوست را گردا گرد به صورت رشته اي مي برند و آن را "گرونه " (goruna) (گلوله ) مي كنند و درآب مي اندازند ، تا كاملا نرم و ملايم شود . بعد آن را      مي تابند و با ميخ  به دور " آم " (âmm) (دايره چوبي يا اسكلت اصلي غربال ) غربال مي كوبند و به صورت رشته هاي عمودي و افقي به هم مي بافند . غربال ا نواع مختلف باكاربردهاي متفاوت دارد . كه هم وسيله ی كار بوجار ( براي جداكردن كاه ازگندم ) وآسيابان ( براي پاك كردن گندم ) وهم از وسایل خانگي براي بيختن آرد است . غربال بند ها ابزار موسيقي مثل طبل و"اربونه" (arabuna) ( دف) و تنبك را هم با همين تكنيك پوست كشي مي كنند . با اين تفاوت كه آن ها را كه از چوب يا ورق حلب تهيه  مي شود ، روي زمين مي گذارند و پوست را روي آم مي اندازند و به كمك يك نفر ديگر آن را مي كشند تا صاف و محكم شود سپس آن را با چسب مخصوصي مي چسبا نند .

- آجرپزي : براي پختن آجر به روش سنتي از كوره استفاده مي شد . درميبد دو نوع كوره رواج داشت

1- كوره دستي  : گودالي شبيه  تنوره آب انبار به قطرهفت متر بود كه هيچ اندودي نداشت . فقط هرجا كه ديواره ی آن هنگام حفر ريزش كرده بود با خشت آن را بازسازي كرده بودند . اين گودال در سطح زمين پوشش گنبدي از خشت خام  داشت و در زير آن كانالي حفرشده بود كه حرارت ازطريق آن به كوره منتقل مي شد . اين كانال را از سنگ آهك پر مي كردند ، و روي آن را مخروطي از خشت مي چيدند و هر دو متر يك سوراخ براي هواكش مي گذاشتند . چون هر آجر چندسانت با ديگري فاصله داشت ، درزها و شكاف هاي زيادي را ايجاد مي كرد . اگر به همين حال باقي مي گذاشتند ، موجب به هدر رفتن حرارت كوره مي شد . لذا بايد روي آن را كاهگل مي كردند تا حرارت بيرون نزند ، ولي اگر مي خواستند با كاهگل اين درزها و شكاف ها را بپوشانند  چون هفت متر قطر دهانه ی كوره بود ممكن بود سنگين  شده فرو بريزد . براي  پيش گيري از اين حادثه "هلم"(halm)   گاو و گوسفند و خاكه ( خرده ) نجاري را با نفت كوره مخلوط كرده ماده اي به نام "پوكه"مي ساختند و اين فضاهاي خالي را با آن مي پوشاندند . سپس كوره را روشن        مي كردند .در اثرحرارت سنگ ها و خشت ها مي پخت و سنگ ها تبديل به آهك و خشت ها تبديل به آجر مي شد . ظرفيت اين كوره برحسب وسعت از بيست تا سي هزار آجر بود .

2-كوره قمي : از چندچاه به عمق 4تا 6 متر شكل مي گرفت . يكي به عنوان مادرچاه در وسط قرار داشت و بقيه درشعاع  4تا 5 متري اطراف آن حفر شده بود كه از زير با تونلي به هم راه داشتند مادرچاه در زير زمين برجك مانند بود كه بعضي برآن سقف مي زدند .  دراين كوره ها هم مثل كوره ی دستي در قسمت پایين كه درجه ی حرارت بيشتر بود ، براي تعديل درجه ی حرارت و پيش گيري از ذوب شدن آجر دور مادرچاه سنگ مي چيدند و فقط در وسط يك فضاي  80 سانتي متري را خالي مي گذاشتند و راهي از بين سنگ ها به چاه ها ي ديگر مي دادند كه آتش بالا بكشد . سنگ هاي مزبور تبديل به آهك يا گچ مي شد . البته هنگام آجرچيني به فواصل معين بين آجرها فضاهایي به عنوان دودكش يا " موري" (muri) باقي مي گذاشتند . تعداد موري حداقل به 30 مي رسيد آتش در موري ها دور مي زد و دود آن از هوا كش  بيرون مي آمد .

 

Coarse sieve making: a coarse sieve is a tool to separate wheat seeds from straw and hay. A kind of coarse sieve was used for sifting flour. For the fabrication of a coarse sieve, the skin leather of ewe was stretched on a flat ground or on the roof and the artisan would nail it down on the ground and he would leave it to be dried. Then the artisan would shave the skin by a blade, cut the leather roundly, make it like a strip, form it like a ball and would hold it in water in order to have the leather is softened. He would spin it and nail it around a round circular mould called ‘âmm’ which is the frame of the coarse sieve. Then the strings are woven vertically and horizontally. A coarse sieve maker was an expert in making some kind of musical instruments like drums and tambourine ‘arabuna’ as well. He would make a kind of orchestral drum called ‘tonbak’ for which the same know how and process has been used. That, the case, in order to have it completely flat and strong, the skin leather was stretched on the frame by the assistance of a second person. The leather would cover on the frame. Then the artisan would add a special adhesive around the frame.

Brick Burning: for burning bricks in traditional ways and methods, the artisan would use kilns which were in two different kinds in Meibod.

1- Manual Kilns: there was a cavity like the water pool of water storage with a diameter of 7 meters which was not plastered. Over the cavity, usually a dome was built by mud bricks under which a canal was provided for the transfer of heat to the kiln. The channel was filled with lime stone. Workers would put mud bricks on it in a conic form. There were hole provided for exhaustion of the smoke in a distance of two meters one from the other. In order to avoid to go away the heat, a mixture was made by cow and sheep shit, charcoal powder and carpentry retails and some kerosene oil called ’puka’. The puka was a cement to fill up the cleavages and seams that were around and in between the bricks. Then the kiln was fired. By heating, the bricks were burnt and the mile stone were changed to lime. The mud raw bricks were also changed to brunt bricks. The capacity of a kiln depended to the expansion of the job which was at the minimum 20-30 thousand bricks.

2- qomi kiln: the kiln was formed by several wells in depth of 4-6 meters. The main well or the mother well was in the middle and the rest were around in a radius of 4-5 meters. All the wells were dug out some how that all were connected to each other by an underground tunnel. The mother (main) well was like a tower under the ground for which some people would construct a ceiling over. When putting the raw bricks in kiln, some space was provided in a fixed interval in between the bricks the exhaust of the smoke which was called ‘muri’. The number or muris would reach to at least 30. The fire would run through the muris and the smoke would rise and exit from the exhaust

 

 

 

 

 

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 14 خرداد 1394برچسب:,ساعت 16:9 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
سفرنامه مردم شناختی بافق برگرفته ازوبلاگ انسان شناسی یزد  <-PostCategory-> 

 

6/ 12 / 1379 شیطور

امروز بار دیگر به شیطور رفتم  بیشتر به خاطر اینکه یکی از پاسخگویان سفر قبل را فرد مطلعی تشخیص دادم و خواستم یک بار دیگر با او به گفتگو بنشینم . به سراغش رفتم و از ادبیات شفاهی پرسیدم چند چاربیتی برایم خواند صدایش هم بد نبود   

آن سرو بالا شدم آی بر روی کازه  /// که دیدم شهربانو خواب نازه

که گفتم شهربانو پنج بوسه به ما ده /// آی لباش خندید وگفت شبا درازه

***

به آریز [1]می‌روم وقت انارش /// الهی سرنگون شه این گدارش

اگرخالو از این آریز نباشه /// آی جهنم آریز  دوزخ کنارش

***

عجب برج بلندی داره آریز /// عجب بر[2] لوندی داره آریز

همه پرن کتون و نوعروسند /// مثال مرغ پای خروسند

***

درقلعه زرگون چوغ شمشاد /// آی میون قلعه توراکنم یاد

اَ [3]دس مادرش گله‌ای ندارم /// اَ دس پدرش صد داد و بیداد

 

***

گل سرخم چرا رنگت شده زرد ///  مگر باد خزون اومد تو را زد

برو باد خزون که بر نگردی /// که رنگای گل انارم کردی زرد

***

حسین خانم ازاین بالا میایه /// قبا کنده و تن یک لامیایه

به قربون تن یک لاش بگردم /// که پارسال رفته وامسال میایه

***

سفیدمرغی بودم درشاخ پسه /// سیاه دستی زده بالم شکسته

خداوندا بده بالی دو باره /// غبار بی کسی بر مو نشسته

***

الا دخترکه موهای تو بوره ///  به‌حموم می‌روی رای[4] تو دوره

به حموم می روی من شاطر تو/// پیاده می‌شوم از خاطر [5] تو

***

صدای زنگ بزگازر میایه/// زن ارباب ما جنگش میایه

زن ارباب ما تخم یزیده /// کلوهای [6]هف درم [7]بخشم پزیده

یکیش سوخته یکیش آتش ندیده /// یکیش را بیجه‌ی دزدش دزیده

***

اوچند لالایی هم برایم خواند

.  

لالایی ها

لالالالا گل دشتی         / همه رفتند تو برگشتی

خداوندا تو پیرش کن    / خط قرآن نصیبش کن

لالالالا گلم باشی          / بزرگ شی همدمم باشی

خداوندا تو پیرش کن    / زیارت‌ها نصیبش کن

***

لالالالا گل زردم            / نبینم داغ فرزندم

خداوندا تو ستاری/        همه خوابندتوبیداری

***

 به‌حق خواب وبیداری/   عزیرم را نگه داری

لالالالا گل خشخاش/     باباش رفته خداهمراش

***

باباش رفته به‌هل چینی/ بیاره قند و دارچیبنی

لالالالا گل پونه  /         باباش رفته دلم خونه

***

 

بعد مرا به خانه­ ی سیدی راهنمایی کرد که بیش از 100 سال سن داشت از او هم درموارد مختلف سؤالاتی کردم بیشتر از دامداری و مراسم رها کردن چپیش čapiš در گله برایم گفت که چشم چپیش را سرمه می کشیدند و به شاخش یک دانه انار می زدند و بدنش را رنگ و موهای زیر شکمش را قیچی می کردند بز را هم رنگ می کردند . شیرواره هم که یک تعاونی سنتی است داشته اند  هر روز همه شیرهای گله را به یک نفر می دادند تا برای استفاده های گوناگون کافی باشد . پیمانه ی آن کمچعلی ( ملاغه ) وآبگردان بوده است که با چوب حجم آن را اندازه می گرفتند .

باجگان 6 / 12 / 1379

دوستان همراه به باجگان رفته بودند و من در شیطور مانده بودم برای پیوستن به آن ها به باجگان رفتم ولی چون هم من وهم بچه ها خسته وگرسنه بودیم و در ده هیچ امکاناتی وجود نداشت ناچار پرس وجوهایم را گذاشتم برای یک سفردیگر ولی ازتیپ روستا وبه ویژه نوع مسکن آن که با سنگ وچوب بود به نظر می رسید با پدیده ی جدیدی  روبرو هستیم دوری زدم و راه برگشت به شهر را در پیش گرفتم درراه برگشت بوکنی (یا به اصطلاح خودشان بیکن) را کنارجاده دیدم به بررسی آن پرداختم  شامل چها راتاقک بود که سه اتاقک آن برای نگهداری گوسفند ویک اتاقک هم برای استراحت چوپان بود . در بیرون بوکن میدان گاهی بود که درآن  آثار و نشانه های مختلفی در رابطه با نگهداری دام به چشم می خورد ، آبشخور ، چاله ای به نام زندانو که مخصوص نگهداری بزهایی بود که بچه ی خود را شیر نمی دادند. بز را دراین چاله زندانی می کردند تا نتواند از دست بچه اش فرار کند چاله گلابی شکل بود ومجال هر جولانی را از بز می گرفت . به شهر که رسیدیم قرار براین شد چند روزی دست ازگشت وگذار برداریم و به جمع بندی اطلاعات گردآوری شده بنشینیم وسپس به بررسی خود شهر بپردازیم . یکی دوجای دیگر هم هست که حتماً باید ببینیم



[1] - نام روستااست

[2] - bor  : گله . اينجا منظوردسته دختران است

[3] - از

[4] - راه

[5] - برای تو

[6] - kolu  : نان کوچک

[7] -hafderam  : واحدوزن . هردرم معادل 15گرم است


+ نوشته شده در جمعه 30 آبان 1393برچسب:,ساعت 19:9 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
شيوه ی حفرقنات برگرفته از وبلاگ قنات شناسی  <-PostCategory-> 

براي حفر قنات پس از شناسایي و تعيين محل   اولين چاه را به نام چاه "ليسو " (ليس او ) (LIS OW)  حفرمي كنند، وقتي به آب رسيد عمق آن را باطناب باريكي به نام "رسون" اندازه مي گيرند  براي حفر چاه بعدي بايد رسون راسي يا چوب راسي كنند تا به افراز  afrâz) ) يعني مظهر برسند، چاه« ليسو»حتما بايد يك كلنگ بكنند ، يعني كسي كه شروع به حفرچاه مي كند خود كار را به انجام برساند ولي ساير چاهها هر چند نفركه بكنند اشكال ندارد .

رسون راسي:  resunrâsi)) در واقع تراز كردن و تعيين عمق چاههاي بعدي است ، براي اين منظور شروع به شيب يابي ياتعيين شيب مي كنند ، محاسبه شيب باابزار مخصوص انجام مي شود

1- تراز آبي يا بنایي كه براي سهولت استفاده دو ميله ی كوچك بانوك حلقوي به بلندي 10 تا15 سانتيمتربه طرفين آن جوش داده اند .

2- دوميله ی چوبي ياآهني بطول 5/1متر

3- طنابي كه طول آن حداقل برابر با نصف پشته يا فاصله ی دو چاه است ( طول هرپشته به نسبت عمق چاه40تا50متراست )

4- رسون (ريسمان) طناب باريك كه طول آن برابر باعمق چاه ليسو يا مادرچاه است .

شيوه ی كار :براي رسون راسي يا ترازكردن حداقل سه نيروي كار لازم است وترتيب كار به اين شكل است كه يك نفر درست بالاي چاه  ليسو مي ايستد و ميله ی الف را در يك دست مي گيرد و با دست ديگرش يك سر طناب را روي ميله نگه مي دارد ، نفر دوم در فاصله اي برابر باطول طناب در مقابل او مي ايستد و ميله ی دوم (ب) رامقابل ميله (الف) نگه مي دارد و سر ديگرطناب را كه اكنون استادمقني  از تراز عبور داده در دست مي گيرد و به بدنه ی ميله مي گذارد و گوش به فرمان او مي ايستد ، استاد بدون آنكه چشم از تراز بردارد از نفردوم مي خواهد كه سرطناب را آنقدر از چوب يا ميله اي كه در دست داردپایين و بالا ببرد تاتراز درجاي خود بايستد ، دراين حال نفر اول (الف) طناب را محكم گرفته و ثابت نگه داشته است ، براي تراز شدن نفر دوم (ب) حتماً بايدطناب را از سرميله پایين ترنگه دارد  فاصله نقطه اي كه او طناب رانگه داشته و تراز شده تا نوك ميله اختلاف عمق چاه دوم خواهدبود  يعني اگر اين فاصله مثلا 10 سانتيمتر است ، عمق چاه دوم نيز بايد10 سانتيمتر كمتر از چاه «ليسو »باشد ، استادمقني براي ثبت و در خاطر نگه داشتن اين اندازه ها با همان« رسون» كه به وسیله ی آن عمق مادرچاه را اندازه گرفته بود ، اين فاصله را هم اندازه مي گيرد و نخي به رنگ ديگر در همان نقطه به «رسون »گره مي زند ، يا يك سنجاق قفلي به آن      مي زند در قديم با يكي از روش هاي زيرحساب اين اندازه را نگه        مي داشتند :

1- خاك كردن تيله :سنگ هاي كوچكي را به تعدادشمرده در دستمالي مي بستند و در جایي كه بايد چاه حفر شود دفن       مي كردند و روي آن را با نشانه اي مشخص مي كردند .

2- خاك كردن پته : اگر استاد مقني و مقني هردو باسواد بودند اندازه هارا روي يك قطعه كاغذ مي نوشتند و درمحل موردنظردفن مي كردند.

3- دو آجر را بافاصله عمق به دست آمده در زمين دفن مي كردند بطوري كه فقط قسمتي ازآجرمعلوم باشد ، بعددر زمان شروع كار مقني باقدم كردن فاصله بين دو آجر اندازه را بدست مي آورد و شروع به حفر چاه مي كرد.

 در مرحله دوم (ب) در جاي خود بي حركت مي ماند و (الف) از نقطه اي كه ايستاده بودحركت كرده مي رفت 20متر يا هرچه طول طناب بود پایين تر از او مي ايستاد ، اين بار او بايد موقع تراز كردن طناب را از روي ميله اي كه در دست دارد بالا و پایين ببرد تاتراز شود.اين عمل باهمين شيوه آن قدر ادامه مي يافت تا رسوني كه دردست استادبود به آخر برسدكه طبعاً همان جا نقطه صفر يعني محل آفتابي شدن آب و مظهر قنات بود.

 اين شيوه تراز كردن البته مربوط به زمانی مي شد كه مقني مي خواست از روي قرينه قناتهاي موجود قناتي را حفر كند ، اگر چنين  قرينه اي وجود نداشته باشد قاعدتاً بايد همانطور كه كرجي خاطر نشان كرده است ، عمليات تراز از مظهر شروع كرده به سمت مادرچاه     بروند .به عقيده كرجي حتي حفر چاه گمانه ( ليسو )هم بايد بعد از ترازگيري باشد ( كرجي : 107) 

 



ادامه مطلب

+ نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:2 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
سفرنامه ی مردم شناختی مهریز (نگاهی به مردم نگاری مهريز) برگرفته از وبلاگ "انسان شناسی یزد"  <-PostCategory-> 

 

درشهريور1370 توفيقي دست داد كه براي مردم نگاري شهر باستاني مهريز به اين شهر عزيمت كنم،حدود يك ماه با همراهي دوست فاضل و دانشمند يزدي ام عباس كاسب به اين كار مشغول بودم در زير يادداشت ها و روزنوشت هاي اين سفر پربار را بازنويسي مي كنم با تكيه بيشتر روي آیين ها و مراسم:

نگاهي به تاريخ وجغرافياي مهريز : نام قديم آ ن مهريجرد بوده است ، بناي آن به دختر انوشيروان نسبت مي دهند ،در تاريخ يزدآمده است كه انوشيروان يزد را به مهرنگار بخشيد و او مقنيان و معماران را به يزد فرستادكه دهاتي به نام خود و برادرش بسازند،آنها نخست كاريز مهريز را احداث كردند و قريه خوش طرحي به نام مهريگرد درمجراي آن ساختندكه اعراب آن را به مهرجرد تغيير دادند،(جعفري،تاريخ يزد،1343: 35) مهريز در جنوب شرقي يزد قرار دارد و بنابه نوشته آيتي مساحت آن هفت فرسنگ و مكاني نسبتاً پر آب و هوايش نيز معتدل است (آيتي، تاريخ يزد،1317 :55) مهريز 17محله به نام هاي زير دارد : 1- بغداد آباد 2 – مهرپادين  3- مزويرآباد 4- استهريج 5 - ميرك آباد 6- منگاباد 7- عصمت آباد 8- خورميز 9- مدوار(غربال بيز) 10- باغ بيد11- اكبرآباد 12-مهرآباد و بقيه محلاتي كه شهر را تشكيل داده اند. روند شكل گيري و توسعه آن نيز به اين شكل بوده است :

1-بخش اصلي محله مهرآباد به عنوان هسته آغازين شهر در حدود 16قرن قبل

2- توسعه هسته آغازين مهريز در پيكر مهرپادين تاحدود قرن هشتم هجري

3- تشكيل دومين هسته ی متشكل شهر در بغدادآباد و توسعه هم عرض با هسته موجود تاقرن نهم

4- تشكل و تولد سومين هسته شهر در موضع منگاباد (mongâbâd) و رشد ساير بخش ها از قرن نهم تا دهم

5- تشكل و تولدآبادي مزويرآباد از حدود قرن دهم هجري و تداوم و رشدساير بخش هاي شهر تا قرن دوازدهم.

6-موجوديت محلي استهريج از قرن دوازده و تكامل مجموعه ی ساخت شهر در تمامي هسته ها به طور همه جانبه تا قرن چهاردهم هجري

7- توسعه و تكامل شهر مهريز با توجه به فضاهاي سبز موجود بين عناصر كالبدي از آغاز قرن چهاردهم هجري تا1363  (به نقل از نقشه روند تكاملي ساخت شهرمهريز،دفترجهاددانشگاهي دانشگاه ملي ايران ،سال1363)

15/ 6/ 1370

كارم را از محله ی مهرپادين و بابحث شيرين عروسي شروع كردم

ازدواج: هنوز هم كم و بيش انتخاب عروس ازجانب پدر و مادر صورت مي گيرد،براي انتخاب به اين مثل قديمي توجه دارند كه: “سنگ ده خودمون،چوب ده خودمون“اول يكي دو زن (معمولاً خواهر و مادر پسر) به خواستگاري مي روند،اگر خانواده ی عروس به قول معروف پسر را به غلامي قبول كردند،درمرحله ی بعد پدر براي برآورد وضعيت و آشنایي با نظرات و پيشنهادات خانواده ی عروس به خانه ی آن ها مي رود،همان شب انگشتر يا “نشوني“هم مي برند،بعد از توافق به عروس مي دهند و براي برگزاري مراسم برنامه ريزي مي كنند.

عقد: براي عقد سه يا چهار نفر از معتمدين محل به عنوان شاهد بايدحضور داشته باشند،نكته اي كه در جلسه ی عقدبه آن حساسيت زيادي وجود دارد،اينكه حاضرين موقع خواندن خطبه بايد دست‌هاي خود را روي زانو بگذارند ،نبايد انگشت ها را به هم قفل كنند،زيرا موجب بسته شدن داماد مي شود،( يعني داماد به وضعيتي گرفتار مي شودكه نمي تواند وظايف زنا شویي را انجام دهد) بعداز عقد عروس ممكن است تامدتي خانه ی پدر بماند ،در اين مدت داماد به خانه ی عروس رفت و آمد دارد ولي حق ندارد باعروس خلوت كند ،اگر بخواهند عروس را بلافاصله بعد از عقد به خانه ببرند،روز بعدجهيزيه ی عروس را به خانه ی داماد مي برند،جهيزيه بسيار مفصل است و همه ی وسائل مورد نياز بايد به اصطلاح “دست“ ياحداقل “نيم دست“(3 تا6) باشد،مثلاً سماور 3عدد در اندازه هاي مختلف ،سرويس غذا خوري يك دست ،متكا كنار اتاقي (براي تكيه )10 عدد رختخواب 4 دست ،رسم است كه جهيزيه ی عروس را در اتاق حجله مي چينند و همه براي تماشاي آن مي آيند،اين مسئله موجب وحشت مادر زن است كه مبادا كساني با ديدن جهيزيه ايراد بگيرند،لذا سعي مي كند تا آنجا كه برايش ممكن است جهيزيه ی دخترش كم و كسر نداشته باشد.

همان روز

درمورد عروسي و تفاوت هاي آن در نقاط مختلف مهريز بعد خواهم نوشت ،در اين محله از طب سنتي هم يك چيزهایي پرسيدم كه بد نيست براتون بنويسم ،مثلاً روز قبل از به حمام  بردن زائو اول کاری که می کنند  كه سبيل حمومي را به اصطلاح چرب مي كنند( معني اصطلاح سبيل چرب كردن كه مي دانيد،يعني پول اضافه برسازمان به كسي دادن ،همون رشوه خودمون) تا آب حمام را گرم تر كند،و اونایي كه خيلي خرشون مي رفت ،حتي حموم را همچين قرق می کردند      ازمراسم جالبي كه براي زائو به جامي آوردند،مراسم تن مالي بود،كه نوعي درمان سنتي محسوب مي شود،داروها و موادي كه براي اين منظور به كار مي بردند“دستگاه تن مال"ميگفتند،كه شامل موميایي،گردو،روغن گوسفند،زردچوبه ،فونك،تخم گشنيز،تخم شبيت بود،همه اينهارابا هم مخلوط كرده خمير ي از آن مي ساختندو به حمام مي بردند،در آنجا زائو را دمر روي كف داغ حمام مي خوابانند يك دلاك روي سر و يكي هم روي باسن زائو مي نشيند و اين معجون را با فشاردست روي تن زائو مي مالند،در مورد درمان زخم ختنه هم ،كه از روز چهارم يا پنجم تولد بچه انجام مي شد، توسط دلاك ،خاكستر تور چراغ زنبوري،ياگردي كه از تراشيدن “خوم “ گيوه (قسمت چرمي پاشنه يانوك تخت گيوه) به دست مي آمد روي زخم   مي ريختند،امروزه البته چنين كاري نمي كنند.

16/ 6/ 1370

مهرپادين همان طور كه از نامش بر مي آيد،و قبلاً گفتم از محلات قديمي مهريز است،درتاريخ شفاهي روايات مختلف براي آثار قديمي و حتي عوارض طبيعي آن وجود داردكه مرور آن ها خالي از لطف نيست،در مورد بقاياي يك عمارت قديمي معروف به “كشته خانه“ مي گويند وقتي افغان ها به اينجا حمله كردند مردم به داخل قلعه پناه بردند،افغاني ها قسم خوردندكه باشما كاري نداريم ،از قلعه بيایيد بيرون ،مردم هم باور كردند،اما وقتي در قلعه را باز كردند،افغاني ها شروع به كشتن مردم كردند،مردم از ترس به اين محل كه امام زاده ی بي نامي است پناه بردند،ولي آن ها همه را كشتند،حتي بچه ها را ،فقط يك بچه باقي گذاشتند،اونهم چون اون افغاني كه مي خواست بكشدش انداختش بالا كه مثلاً براي تفريح درميان هوا و زمين بچه رابكشد،دراين حال بچه خنديد،و افغاني دلش سوخت و نكشتش او را برد در سريزد و به يك نفر فروختش ،هم او بود که وقتي بزرگ شد و فهميد،وطن اصلي او اينجاست آمد و دوباره اينجا را آباد كرد،جالب است كه مردم همه تاريخشان رابه افغاني ها منسوب مي دارند،در مورد مكان ديگري كه به چهل دختران معروف است مي گويند،زماني كه افغاني ها به اينجا حمله كردندچهل دختر در اينجا از ترس آن ها ناپديد شدند ،قبرستاني به نام پيرمراد دارند كه مي گويندچون مراد مردم مي داده به پيرمراد معروف شده است ،چاهي نيز به نام صاحب الزمان در وسط محله قرار دارد،كه در مورد وجه تسميه آن مي گويند،يه وقتي به يك بنده خدایي تهمت بهایي گري زدند و انداختنش تو اين چاه و تا جایي كه دستشون مي رسيد سنگ و پاره آجر در چاه انداختند،تاخوب دخلش بياد،اما بعد از چند روز طرف مربوطه صحيح و سالم از چاه بالاآمد و گفت وقتي مرا در چاه انداختيد،هرچه سنگ درچاه مي افتاد دستي از غيب مي آمد و آن هارا مي گرفت و نمي گذاشت به من بخورد،مردم وقتي اين را شنيدند هرچه لباس به تن اين بيچاره بود پاره كردند و به عنوان تبرك با خود بردند،از آن روز اسم اين چاه را صاحب الزمان گذاشتند،هنوز هم هركس حاجتي دارد،7 بارسوره ی قل هوالله مي خواند و ريگ در چاه مي اندازد،يك جایي هم دارندكه در واقع تل ريگي است كه به كوه ريگ معروف است ،می گویند حضرت علي از اين طرف عبور مي كرده به اينجا كه رسيده ريگ كفشش را خالي كرده است كه تبديل به اين كوه شده است يك سنگ بزرگي شبيه صندوق هم بالاي اين كوه قرار داردكه مي گويند صندوق حضرت فاطمه است،هرسال 13 نوروز مردم براي تفرج در اين محل جمع مي شوند.  

17/ 6/ 1370   هرات مروست

امروز به هرات مروست رفتم،اينجا جایي بودكه از بچگي آرزوي ديدنش راداشتم دليلش هم اين بودكه يكي از دوستان پدرم كه خيلي هم لفظ قلم حرف مي زد،در هرات ملك و املاكي داشت،هرسال موقع برداشت محصول به اينجا مي آمد و اولين روزي كه به ولايت خود بر مي گشت ،به خانه ی ما مي آمد و ازخاطرات اين سفر داد سخن مي داد،از همان موقع بي آنكه بدانم هرات در كجاي ملك خدا قرار دارد،شيفته ی ديدنش شده بودم،حالا كه بعد ازچند و چندين سال به اين آرزويم رسيده ام جداً كه سر از پا نمي شناسم ،هرات از نظر آب تقريباً غني است،دوچشمه پرآب به نام نهر مسيحي و نهر ریيسي دارد،كه مقدار آب آن حتي با بارندگي يا خشك سالي كم و زياد      نمي شود. چون بنادارم مطالب جديدتري براتون بنويسم ديگر ز مسایلي كه قبلاً طرح كرده ام ،هرچند مربوط به جاهاي ديگر بوده وممكن است تفاوت هایي داشته باشد،ولي چون هدف من اطلاع رساني متنوع است از طرح مجدد آن خودداري      مي كنم ،اگر بخواهم از كشاورزي اينجا چيزي بنويسم راجع به كشت كنجد مي نويسم كه تاحالا از آن سخن نگفته بودم.

يكي ازمحصولات كشاورزي هرات كنجديعني همان ماده ی  اوليه ی حلوا ارده ی معروف يزد است،اول تيرماه كشت مي شود و آخر مهر موقع برداشت آن است ،شخم عميق لازم ندارد،براي تقويت اول كود فسفات بعد اوره به آن مي دهند كنجد آب زياد مي خواهد،حداقل 7 روز يك بار بايد آبياري شود،ولي چون مدارگردش آب 14 است ،آب را دست به دست مي كنند،يعني هركسي بخشي از نوبت سهم آبش رابه ديگري مي دهد،و در نوبت بعدي پس مي گيرد ،كنجد را بايد با دست و قبل از خشك شدن بوته درو كنند،بعداز درو خرمن مي كنند ولي نيازي به خرمن كوبي ندارد،كافي است با “اوشين“ (owšin) (وسيله اي شبيه شن كش ) زير و رو كنند،دانه ها از بوته جدا مي شود،پيله ها و زواید آن را هم به مصرف خوراك گوسفند مي رسانند.

آیين ها و مراسم :در هرات،مراسم سنتي جالبي دارند كه درذيل به برخي از آنها اشاره مي كنم :

باران خواهي يا به اصطلاح “كلوباروني“(kolubâruni): در خشك سالي كه باران نمي بارد،چندنفر حمع مي شوندو هريك زنگوله اي در دست مي گيرند و دركوچه ها راه مي افتند،به در هرخانه اي كه مي رسند،مي خوانند“الله ،خدا ،بارون بده صاحب خانه موظف است در باز كند و مقداري  آرد يا قند به آنها بدهد،اگر چنين نكند،يااشعاري در ذم او مي خوانند،مثل :اين خونه چقه درازه همش گه گرازه ،و يا سرپرست گروه  به همراهان مي گويد“كرش كنه،كرش كنه“(koreš kona), بشكن كه درگا بشكنه “در اين حال دو سه نفر به در حمله كرده و با لگد در را باز مي كنند،صاحب خانه ناچار آرد ياقندي كه مي خواهند به آنها مي دهد و گرنه به خرابكاري خود ادامه مي دهند.ولي اگر به درخواست آنهاجواب مثبت بدهد،در مدح او اين شعر را  مي خوانند:

اين خونه چقه بلنده همه اش شربت و قنده

بعد از اينكه همه ی محله گشتند،قندهایي را كه جمع        مي شود به عنوان تبرك بين خود تقسيم مي كنند و آردها یي كه جمع آوري شده خمير مي كنند و با آن نان مي پزند،هنگام پختن نان لاي يكي از چونه هاي خمير يك مهره مي گذارند ،بعد همه در كوچه اي جمع مي شوند،و درحالي كه هر نفر يك تركه به دست دارد،در دو طرف كوچه به صف مي ايستند،سپس نان ها را بين همه تقسيم مي كنند،همه مراقب هستند ببينند  ناني كه مهره ميان آن است به چه كسي مي افتد ،به هركس افتاد،او را به وسط كوچه بين صف بچه هاهل مي دهند و با تركه شروع به زدن او مي كنند،او از دست بچه ها فرار مي كند و به مسجدپناه برده در آنجا بست مي نشيند،تااينكه يك نفر  مي آيد و ضامن او مي شود و ازجانب او قول مي دهدكه تا دو يا سه روز ديگرحتماً باران مي بارد،اگرباران نيامد او را گرفته مجدداً كتك بزنند و البته اگر در دو سه روز بعد باران نيايداو راكتك سيري مي زنند.

چرچين) (čarčin : اگر كسي مريض شود،و مريضي او ادامه پيدا كند،يك نفر غربال به سر مي شود،يعني يك غربال را روي سرش مي گذارد و با چادر روي غربال و خود را مي پوشاند ،و همراه باچند نفر دركوچه ها راه مي افتد و به اصطلاح در اطراف محله “تو“(tow) مي خورد و از هرخانه اي يك چيزي مي گيرد و در پايان باهر چه گرفت آش يا غذایي مي پزند و به مريض  مي دهند،خوب مي شود .

18 / 6/ 1370  هرات

امروزبه تاج آبادرفتم مهمان آقاي اكبر غفاري شدم،هرات درواقع ازمجموعه چندروستا قلعه شكل گرفته است ، كه تعدادآنهابه حدودصدقلعه مي رسد، هر روستاقلعه نيزقناتي براي خودداشت،معروف ترين اين قلعه ها قلعه محمدكريم خان،قلعه عطاخان،قلعه حاجي محمدباقري،قلعه آغلامعلي ،قلعه ملكي ،قلعه زين آباد،باغ آباد،محمودآباد،وهاشم آباد است.

درهرات عروسي ها يك مقداري رنگ و بوي عشايري دارد،شايدبه اين دليل كه عشاير (بيشترعشاير عرب خمسه فارس)در بهار تا اين نزديكي مي آمدند و اردوگاه داشتند،يكي از رسم هاي عروسيشان اين است كه موقع عروس كشان،پدرعروس سفره اي محتوي نان وتخم مرغ به كمرعروس مي بندد به نشانه ی اينكه ازخانه ی پدر رزق وروزي خود راهم مي برد،البته اين ظاهرقضييه است،مي دانيم كه حداقل تخم مرغش معني نمادين توليدنسل رامي دهد،عروس دراينجاسه روز درحجله مي نشيند تا كادوهاي تو حجله اي بگيرد،بعدازيك هفته عروس رابه حمام “هفته شورون“ مي برندكه ازآن پس مراسم پاگشا شروع مي شود،قبلاً عروس رابااسب به خانه دامادمي بردند و پسري نيز جلوي عروس بر اسب مي نشاندند كه اولين فرزندشان پسر باشد،وقتي عروس به درخانه دامادمي رسد،دامادكه از پيش دربالاي پشت بام منتظر ايستاده است اين شعر را درخوش آمدگویي عروس مي خواند

خوش آمدي كه خوشم آمداز آمدنت

هزارجان گرامي فداي هرقدمت

اگر خبر ز آمدنت داشتم جلوي قدمت هزارگونه گل مي كاشتم

از باورهاشان در مورد ماه اسفند يكي اين است كه شب اسفند حتماً بايد آش جو بپزند و گرنه پيرزن مي آيد و در اجاقشان مي شاشد،موادلازم براي پختن آش جو :پره(برگه) زردآلو،آلوچه ،پره سيب ،شكنبه ی گوسفند،كله پاچه ،نخود،عدس ،لوبيا قرمز چغندر  و جواست.

درهرات چندبازي هم گردآوري كردم كه يك نمونه آن رادراينجا مي آورم :

بازي حسن چه خونه:چندنفر از بچه ها جمع مي شوند،يكي رااز بين خودبه عنوان “اسا“انتخاب مي كنند،اسا نام خانه اي را درنظر می گیرد .مثلاً خانه ی تقي،سپس خطاب به يكي از   بچه ها مي پرسد،حسن چه خونه؟ او جواب مي دهد،خونه به خونه،اسا مي پرسد خونه كي؟حسن اگرجواب درست بدهد،برنده مي شود،درغير اينصورت بازنده است،بازي ادامه مي يابد تا برنده معلوم شود،سپس برنده بر پشت بازنده سوار مي شود و بازنده بايد او را به در خانه مورد نظر ببرد ،اسا نيز آنها را همراهي مي كند،وقتي به درخانه ی منتخب مي رسند،اسادر مي زند،صاحب خانه كه البته درجريان بازي نيست مي پرسدكيه؟ اسااز همان پشت در مي پرسد،سوار پياده  پياده سواره ،صاحب خانه اگر آدم باحوصله اي باشد،جواب منطقي مي دهد،و مي گويدسواره پياده ،پياده سواره ،برنده بايد از كول بازنده پایين بيايد و بازنده را بر پشت خود سوار كند و به محل بازي برگرداند . و اگر بگويد سواره ، سواره دراين حال بازنده بايد سوار خود رابه محل اوليه بازگرداند

19/ 6/ 1370 بغدادآباد مهریز

از هرات به مهريز برگشتم و امروز در بغدادآباد يكي از محلات مهريز به گشت وگذار و پرس وجومشغولم،بامن همراه شويدتاباكسب اطلاعات جديديك پله ديگر به شناخت اين مردم غيور و تلاشگرحاشيه كوير نزديك تر شويم.در هرات راجع به واحدهاي اندازه گيري يك چيزهایي پرسيده بودم كه چون ناقص بود ازآن حرفي نزدم ،در آنجا راجع به واحد سطح پرسيدم گفتند واحد سطح (تقسيم زمين) من است كه هر من معادل 200متراست بنابراين يك هكتار مساوي 50من مي شود،هر ده من زمين يك دستك و  هرسه تا  6كرد يا تخته را يك “بدل“ مي گويند،در بغداد آباد اما واحد سطح قفيز است،كه اجزاءآن “دست“ و“قصبه “است،يك “دست“زمين برابر با150متر است وهرقصبه نیز 10 متراست



ادامه مطلب

+ نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 15:30 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
نخل بندی و نخل گردانی درمیبد - برداشت از وبلاگ انسان شناسی یزد  <-PostCategory-> 

 مراسم محرم درميبد خيلي باشكوه و همراه با مراسم متنوعي است یکی از این مراسم آیین نخل گردانی است که سه مرحله ی  نخل برداري ، نخل بندي و نخل گرداني را در بر می گیرد

نخل برداري:

تاريخچه نخل:درخت نخل يك منبع مهم غذایي دربين النهرين باستان ويكي ازچندين درختي بودكه درمراسم باروري دراين منطقه به چشم مي خورد.ازدواج مقدس ميان مادرالهه وخداي غلات به نام تموز به عنوان پيوند ميان درخت مقدس نخل ودانه ی مقدس گندم توصيف مي شد، برفراز درخت مقدس به عنوان نماد باروري تاجي از نقشمايه نخل{نو-آشوري،سده هفتم پيش ازميلاد} به ويژه برروي يادمان هایي ازسده ی دهم پيش ازميلاد قراردارد.اگرچه مدت هاپيش بدين صورت شناخته شده بود.درمصر درخت نخل نماد افزايش محصولات بود، درنظر رع،خورشيد-خدا، مقدس بود و به عنوان جايگاه او به شمار مي آمد، شاخه ی خرما، معروف به لولاب يكي ازچهارگانه اي (1)است كه راهبان كليمي درجشن ميوه بندان به كارمي برند اين جشن سابقاً ويژه ی برداشت محصول بود، درعصر يوناني رومي گاهي آن چهارگانه را فقط با نخل نشان     مي دادند، نخل به عنوان نماد پيروزي نظامي درارتش روم به وسيله ی عيسويان نخستين براي نشان دادن غلبه ی آنها برمرگ اتخاذ شد، درآغاز در هنر تدفيني گورهاي دخمه اي رومي ديده مي شد وبعدها       قرينه هاي بسياري به كاررفت و نشانه ی اغلب شهيدان عيسوي شد، درهنگام وفات مريم عذرا، ويوحناي بشارت دهنده و درهنگام آخرين ورود عيسي به اورشليم درخت نخل ديده مي شود، نخل نشانه ی مريم عذرا در بكرزایي مقدس است ( هال:307)

 ساخت و ساز نخل: اما آنچه درمیبد به نخل یا درلهجه ی میبدی به نقل معروف است وبدون تردید برگرفته از همان آیین های باستانی است  اسكلت چوبي بزرگي است كه بخش اصلي آن دوصفحه ی چوبي مشبك به شكل عدد پنج ياشبيه قلب انسان است ، دوصفحه ی مزبور به وسيله ی استوانه هاي چوبي به موازات  هم  به يكديگر متصل شده اند درزير اين دوصفحه چهاريا شش عدد  تير چوبي كه طول آنها درهرطرف 2تا3متربيش از طول وعرض نخل است نصب كرده اند ، اين تيرها دراصطلاح "پاده" نام دارند وهنگام بلندكردن وحركت دادن نخل مورداستفاده قرارمي گيرند ، درمواردي كه نخل خيلي بزرگ باشد تيرها ي ديگري نيز عمود براين تيرها باطناب به نخل مي بندند تا عده ی بيشتري بتوانند زيرنخل رفته آن را بلندكنند ، دردوضلع جانبي هريك ازصفحات اصلي نخل نوارهلالي شكل وكنگره داري به نام "تبيزه "(tabiza) وجوددارد كه معمولا به نخل فاق و زبانه شده و درپاره اي موارد داراي قفل و بست است ، به طوري كه مي توان آن را از نخل جدا كرد، مجموعه اسكلت نخل برروي چهارپايه چوبي استواراست ، اندازه هاي نخل در هرمحله وروستاي ميبد متفاوت است  حتي براي بچه ها وميدان هاي كوچك هم نخل مخصوص درقطع كوچكتر وجوددارد ،ارتفاع يك نخل معمولي 7/5 متر ، عرض آن بدون تير5/4 متر ، با تير6متر وارتفاع پايه آن70 سانتيمتر است ، مفصل ترین مراسم نخل گردانی در محله ی فيروزآباد میبد برگزارمی شود و در رابطه با نخل سه نوع مراسم دارند

الف-مراسم نخل برداري: منظوراز نخل برداري بلندكردن وحركت دادن نخل وانتقال آن ازجایي به جاي ديگر است ، معمولاً نخل هرميدان درطول مدت سال درگوشه اي ازميدان قراردارد ولي درفيروزآباداستثنائا نخل يكي ازميدان هاي اصلي درغيرايام محرم درمكاني خارج ازميدان نگهداري مي شود كه همين امر موجب شكل گرفتن مراسم خاصي درروزاول محرم براي انتقال آن  به ميدان مزبورشده است . اين مراسم از بعد ظهر روز اول محرم شروع مي شود، دراين روزبامراسم خاصي اين نقل را به حسينيه ی بزرگ كه محل برگزاري مراسم دهه عاشوراست منتقل كرده و درعصر عاشورا طي مراسم ديگري مجددا به جاي اول باز مي گردانند ،درطول مسيررفت وبرگشت كه مسافت  قابل توجهي هم هست بسياري ازرفتارهایي كه ريشه درباورهاواعتقادات مرد م  دارد، فرصت بروزپيدا مي كند ، زمان آغاز مراسم را به وسيله ی طبل و شيپور به اطلاع مردم مي رسانند ، وقتي جمعيت به حدنصاب رسيد ، اول نخل را ازجايگاه خودكه ايواني درگوشه يكي ازكوچه هاست  بلندكرده  كمي دورتر در محل مناسب تري كه فضاي بازتر دارد،  روي زمين مي گذارند ،  سپس مردها همه درجلو و زنها جایي  در پشت نخل مي نشينند ، بعد باباي نخل كه ازنسل اولين باني نخل است، براي خواندن فاتحه از نخل بالا مي رود و روي تير نخل مي ايستد،او دفترچه اي دردست داردكه نام تمام كساني كه پيش از او بابا وخدمتگزارنخل بوده اند درآن نوشته است ، او باخواندن هرنام به اين عبارتبارديگر ازجهت آمرزش بابا شفيع وبابا نبي وبابا محمد و بابااسماعيل الخازمردم مي خواهدكه براي آنها فاتحه بخوانند .( پیش از انقلاب هرسال يكي دوروزمانده به اول محرم کسانی که درطول سال پدرخودرا ازدست داده بودند  يك كله قند براي بابا می بردند و از او مي خواستند كه نام مرده اشان را در دفترفاتحه بنويسد والبته اوفقط نام كساني را كه منشأ امورخير بودند مي نوشت .)بعد از پايان مراسم فاتحه خواني مجددا ًطبل وشيپوررابه صدادرمي آورندوعده اي نيزباگفتن " جابه جاكه يك اصطلاح اخباري است به مردم خبر مي دهندكه موقع بلندكردن نخل است.جوانان ومردان قوي با شنيدن اين اصطلاح به زيرنخل مي روند ، مؤمنيني كه دوست دارند، دراين مراسم نقش داشته باشند ولي قادر به زير نخل رفتن نيستند،  هريك به نحوي گوشه كاررا مي گيرند، يكي كفش ولباسهاي زيادي كساني كه زير نخل رفته اند، جمع آوري مي كند تاآنها آزادي عمل بيشتري داشته باشند، عده اي نيزسنگ وپاره آجرهاي سرراه را كنار مي زنند. هرچندبراي همه اين كارهاي جزیي هم درقديم وقفياتي اختصاص يافته بود.نخل را كه بلندكردند، دسته ی موزيك با طلايه علم و"علم نمد "  به دستان به حركت درمي آيد.

فاتحه خوانی

"علم نمد"يكي از نشانه های  پرجلوه ی آیینی  است كه منحصراً دراين محله ودرپيشاپيش نخل حركت مي دهند، اين علامت كه ظاهرا تلفظ صحيح آن بايد "علم نما" باشد علمي است بايك دسته ی چوبي به طول دومتركه سرآن يك حلقه فلزي مدور به قطر50 سانتيمترباروكشي ازپارچه سياه دارد، به اين حلقه رشته هاي لوله مانندي ازپارچه دوخته وداخل آن را ازپنبه پركرده اند.طول اين رشته هاتقريبا مساوي طول دسته است ، درمنتهي اليه دسته" علم نمد" نيزميخي تعبيه شده است كه چرخاننده علم نمد اين ميخ را درداخل حفره يك استوانه چوبي كه با شال ياكمربندي روي شكم بسته قرارمي دهد و با دودست  دسته "علم نمد" را مي گيرد، آن را اريب بربدن خود نگه مي دارد ومي چرخاند، دراثر چرخش ونيروي گريز ازمركز  نوارهاي پارچه اي به صورت چتري باز مي شود وحول محور خودمي چرخد،  نخل را با اين تشريفات  ازكوچه هاي تنگ وباريك عبورمي دهند درحالي كه دو نفراز بابا ها ( يك نفرباباي نخل ويكنفر باباي ميدان )  نيز  دربالاوهريك دريك سوي نخل  مراقب هستندكه نخل به در وديواريا مانع ديگري برخوردنكند ، درعقب نخل هم زنان حركت مي كنند ، در طول مسير كساني كه نذردارند از بالاي پشت بامها نقل يا گلاب روي نخل مي پاشند وبعضا گوسفند درجلوي نخل قرباني مي كنند، درسرراه درخت تنومندي درحاشيه يكي ازكوچه ها ايستاده ودست هارا به ديوارتكيه داده است گویي مي خواهد جلوي عبور نخل را بگيرد ، از ظاهر امر هم به نظر مي رسد كه عبوراين نخل عظيم ازكنارچنين مانع بزرگي دشوارباشد، ولي درخت نظركرده است درخت امام رضاست مي گويند امام رضا برسرراه خودبه خراسان زيراين درخت نمازخوانده است ، چنين درختي نمي تواند مانع عبورنخل شود، لذا با اندكي مانور نخل ازآن مي گذرد ، درباور مردم است كه درخت به حرمت نخل سر راست مي گيرد تا نخل عبوركند ، بالاخره نخل به ميدان اصلي مي رسد، "ميدان" فضاي چهارگوشه اي بدون سقف است كه دورتا دورآن در دوطبقه غرفه هاي متعددي ساخته اند ، جزاينكه درقسمت وسط  ضلع شمالي يك طبقه كامل و يك نماي طبقه،  بيشتر ازسايراضلاع دارد به اين قسمت" تكيه" مي گويند، درقديم بيرق بلندي دربالاي" تكيه" نصب مي كرده اند و شبها با طناب چراغ فانوسي  به بالاي آن مي آويخته اند تاكاروانيان راه آبادي را گم نكنند، درغرفه هاي  طبقه پایين كه به آن " طقا" مي گويند، مردان ودرغرفه هاي بالا زنان براي تماشاي مراسم عزاداري مي نشينند والبته اين نشستن حساب وكتابي دارد، بخصوص غرفه هاي بالا كه بعضا گویي اختصاص به خانواده هاي معيني دارد ، برخي از سكو يا طقاهاي پایين هم  بخصوص آنها كه درطرفين تكيه است محل نشستن بزرگان وافراد صاحب منزلت است . وقتي نخل را واردميدان كردند اول سه مرتبه دور" كلك" (kalak) مي گردانند ، "كلك" ستوني ميان تهي ومنشوري شكل است كه دروسط ميدان ساخته شده است ، ارتفاع آن دومتر و پهناي هرضلع يك متراست ،درقسمت پایين نيم متر بالاتر ازسطح زمين حفره اي  وجود داردكه به فضاي خالي ميان "كلك"متصل است ، درقديم درون "كلك" را ازهيزم پركرده آتش روشن مي كردند تا از نور وگرماي (درشب هاي زمستان) آن استفاده كنند .

 

علم نمد وطلایه داران  نخل

توجوشي خواني : نخل را بعدازچرخاندن دور"كلك"  درگوشه اي ازميدان كه براي آن درنظر گرفته شده است به زمين مي گذارند و درمقابل آن مراسم "توجوشي خواني "برگزار مي شود، به اين ترتيب كه يك نفر روي پاده ی نخل مي ايستد ومردم هم مقابل او روبه نخل مي ايستند ، او شروع به خواندن نوحه مي كند:

يا حسين ياحسين

مردم جواب مي دهند: شاه شهيدان حسين  ودرحالي كه به سرمي زنند و بالا مي پرند هردفعه بعد ازخواندن "توجوشي خوان "ترجيع بندهاي نوحه را به ترتيب زير تكرار مي كنند

توجوشي خوان: سوخت دل وجان ما

مردم ازغم جان حسين

اين نوحه خواني مدتي ادامه مي يابد و شعرها مرتب تكرار مي شود، تا اينكه چاوشي خوان كه درميان نخل مخفي شده است بيت زير را مي خواند:

اي گردنم اسيركمندتوياحسين   لعنت برآن سگي كه بريده است سرحسين

درفاصله خواندن چاووشي مردم آرام مي گيرند، روي دوپا مي نشينند، دست به پيشاني مي گذارندوغمگنانه سربه زير مي اندازند، ناگهان "توجوشي خوان" باريتم تند وآهنگ  كسي كه به مصيبتي گرفتارآمده ياحسن وياحسين گويان شروع به خواندن نوحه يكي ديگر ازشهداي كربلا مي كند وبه همين ترتيب براي تمام شهدا و مصيبت ديدگان كربلا نوحه خواني مي شود .درفواصل هرنوحه ، "چاووشي خوان" نيز با خواندن "چاووشي" به مردم استراحت مي دهد.اين مراسم با ياد و نوحه ی امام رضا كه به ترتيب زير مي خوانند خاتمه مي يابد:

توجوشي خوان: درمشهد مقدس

مردم :امام رضاغريب است

توجوشي خوان: غريب است ، غريب است

مردم: بيمار و بي طبيب است .

چاووشي خوان: آنجا كه غريب ناله زاركند       آنجاكه غريب روبه ديواركند

                         بالين سرغريب خشتي باشد       مادرنبودكه گريه بسياركند.

ب- نخلبندي : روز بعد شروع به بستن نخل مي كنند ، نخل بندي حد اقل سه روزطول مي كشد، چون تمام وسائل تزیيني رابا نخ به نخل  مي بندند به مقدارقابل توجهي نخ احتياج دارند قبلاً دراين مرحله بچه ها نقش مؤثري داشتند و نخ مورد نياز را با مراجعه به درخانه ها جمع آوري  مي كردند ،  آنها با تشكيل دسته هایي دركوچه ها راه مي افتادند وبه درهرخانه اي كه مي رسيدند دسته جمعي اشعارزير را مي خواندند :

عشق حسين عباس    يكي دومي درانداز

عشق حسين شيشه    اگه ندي نمي شه

عشق حسين نيلي   اگه ندي بميري

اگه نداري قرض كن   پاده ی چخت نذركن

اگرصاحب خانه " دومي" ( دامي ياگلوله نخ) را به آنها مي داد، به عنوان تشكر اين شعررا مي خواندند    پاشن pâšn) )خونه آجره   صاحب خونه تاجره

واگرنمي داد مي خواندند:

 پاشن خونه موره (mowra) (نوعي علف هرزه ، مَرْغ)   صاحب خونه گوره(gowra) (زرتشتي)

بچه ها پس از جمع آوري نخ آنها را به ميدان مي آوردند ، درآنجا يك نفر نخهارا دراندازه هاي لازم مي بريد و مي تابيد و آماده استفاد مي كرد، بخشي از نخ مورد نياز نيز از محل نذورات مردم تأمين مي شد، نخها را معمولاً قبل ازاستفاده بارنگهاي سبز و زرد رنگ مي كردند ، درسالهاي اخير با دايرشدن كارخانه هاي نخ ريسي ، نخ مورد نياز ازكارخانه تهيه مي شود و ديگر كسي در پي جمع آوري آن نيست

براي بستن نخل باباي ميدان و باباي نخل باكمك و همراهي چندبابا از ميدان هاي ديگر دو روي خارجي آن را با انواع واقسام وسایل رزمي وتزیيني به ترتيب زير آرايه بندي مي كنند

1- دورتا دور بدنه را دردوردیف يك زنجير دونه ريز که یک تیکه مي بندند . يك دور در محل لبه ی تبيزه ويك دور هم ازجایي که سبر (sabr) بسته مي شود  زنجیر در واقع نگه دارنده ی دیگر وسایلی  است که به نقل بسته می شود

2- درمرحله ی بعد تمام سطح بدنه نقل را سپر های کم عرضی که شبیه سنج است  مي بندند اين سپرها مخصوص همين كارساخته شده واستفاده ی ديگري ندارد، در مركز قسمت گنبدي شكل سپرکه درواقع دستگیره ی آن است  گل ميخهایي وجود داردكه بعداز بسته شدن روي نخل ازآنها به عنوان ميخ استفاده مي شود ، 

3- شمشیر یا قداره : گرداگرد نقل نیز دو ردیف شمشیر (قداره )که یک ردیف شمشیر آهنی و ردیف دیگر شمشير های چوبي به نام رشنه (rešna)  می بندند برای بستن شمشیر دسته هاي آن را بيرون مي آورند تا به هم جفت شوند ( درركن آباد به خنجر و شمشيرهاي چوبي نقل“نقده“ مي گويند)

 

دورتادورنخل شمشیرودروسط سپرهای شبیه سنج می بندند وروی آن را با تزیینات دیگر می پوشانند

4- سبر (sabr) :“سبر“ اسكلت بزرگ چوبي ولوزي شكلي به هيأت درخت سرواست واحتمالاًوجه تسميه آن هم درهمين شباهت است ، برگ وساقه ی آن از نيزه هاي متعددي شكل گرفته كه به يكديگر چسبانده اند وآن را سمبل ونشانه تيرهایي مي دانند كه به بدن امام حسين اصابت كرده است . این نشانه در وسط نخل مي بندند

5-آئينه : آیینه را فقط دورتادور نخل وروي تبيزه  مي بندند، روي بدنه اصلي  دروسط وبالای نقل فقط یک آیینه  به نام "آیينه ی اسا"  که یادگار اولین بانی نخل یعنی بابا شفیع است مي بندند .  همه آیينه هایي كه به نخل مي بندند وقفي است كه به تدريج مردم آنهارا وقف كرده اند ، نخل هاي دیگری هم هست که آیينه ی وقفي ندارد وبرای این منظور از مردم امانت مي گيرند

6- طوق: شبيه صليب وازجنس برنز است كه دربلندترين قسمت نخل بسته مي شود

7- پياله زنگي: زنگهاي برنجي كاسه مانندي است كه درميان نخل وحد فاصل دوصفحه به ميله ها وستون هاي نگه دارنده مي بندند

8- علم: دورتا دور نخل درحد فاصل هركنگره تبيزه يك علم به رنگ سبز و مشكي مي بندند

9- قسمت هاي مياني نخل را با چند چادر مشكي سياهپوش مي كنند.پس از پايان كار نخل را به همين حال تا روزعاشورا درگوشه ی ميدان مي گذارند ، فقط درشب هاي هشتم و نهم درخاتمه ی مراسم سينه زني و زنجيرزني نخل را بلند مي كنند و دوتا سه بار دور ميدان و"كلك" مي چرخانند،درميدان هاي ديگر كه نخل ازميدان بيرون برده نمي شود تا آخرماه صفر بسته مي ماند ، اما نخل اين ميدان دربعد از ظهر روزعاشورا بارديگرحركت داده و تقريباً در بيشتر از نيمي از روستاهاي ميبد مي چرخانند وسپس به جاي اوليه مي برند

و تزیينات آن را بازكرده سياهپوش مي كنند. 

 

 نخل با تزیینات درگوشه سمت چپ بخشی ازتکیه ی میدان دیده می شود



ادامه مطلب

+ نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:54 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
طایفه براهویی(سیستان وبلوچستان ) از وبلاگ انسان شناسی سیستان  <-PostCategory-> 

براهويي ها طوايف دامداري هستند كه امروزه تعداد كمي از آنها در حوالي خاش در بلوچستان و لوتك و دامنه هاي كوه خواجه در سيستان زندگي چادر نشيني دارند.

اين طايفه در قديم و تا اواخر دوره قاجاريه يكي از قدرتمندترين طوايف بلوچستان بوده اند، اوج قدرت آنها در زمان نادر بود كه با تشكيل اتحاديه اي از طوايف مختلف براي مدت زماني حكومت قسمت عمده بلوچستان را در دست گرفتند.

سابقه تاریخی طایفه براهویی:

گرچه آغاز تشکیل اتحادیه براهویی بطوری که بعد خواهیم گفت مربوط به قرن 17 میلادی است ولی در تاریخ چند قرن قبل از این نیز آمده است که وقتی بلوچهای مهاجم در نزدیک خبیض از مسعود پسر محمود غزنوی شکست می خورند کوچیدن به مکران را آغاز می کنند و مهاجرت آنان به طرف شرق ادامه می یابد تا اینکه در ناحیه کلات، اتحادیه براهویی جلو هجوم آنها را می گیرد و این قبایل به ناچار به طرف سند و پنجاب مهاجرت می کنند (مصاحب. ص 444 )

در اواخر سده یازدهم و اوایل سده دوازدهم خانواده ای از راجه های هند در قسمتی از بلوچستان که امروز جزء پاکستان است حکومت داشتند. آخرین راجه جمعی از طایفه براهویی را به کمک خواست تا افغانهای مهاجم را دفع کند. براهویی ها پس از شکست دادن افغانها تسلط و نفوذی پیدا کرده، راجه را از حکومت خلع و رئیس خود را که عبدالله خان نام داشته به حکومت منصوب کردند.

در دوره نادرشاه افشار وقتی که اشرف افغان در سال 1143 (هـ.ق) از نادرشاه شکست خورد و به طرف قندهار فرار می کرد، یک دسته بلوچ او و همراهانش را در سیستان به قتل رساندند. بدین مناسبت، نادرشاه نسبت به خان براهویی التفات پیدا کرد ( 14 عسگری : 78 و 79 )[1] هنگام حمله نادرشاه به هندوستان عبدالله خان اطاعت امر نادر کرده به حکومت ابقا شد، اما در جنگ با نواب سند به قتل رسید و پسرش به جای او نشست. ولی چون مردی ظالم و خونریز بود، برادر عبدالله خان كه همراه نادر به هند رفته بود، بعد از برگشت پسر عبدالله خان را کشت و خود به نام ناصر خان (نصیر خان)[2]    زمام کار را در دست گرفت.

ناصر خان تعمیراتی در کلات بعمل آورده و آنجا را مرکز قرار داد و بعد از قتل نادرشاه مطیع احمدخان ابدالی شد که یکی از سرداران نادر بوده و در قندهار ادعای استقلال نموده برای خود حکومتی تشکیل داده بود.

ناصر خان در سال 1171 (هـ.ق) دم از استقلال زده با احمد خان به جنگ برخاست ولی شکست خورد و صلح کرد و مقرر گردید که هر سال مبلغی بعنوان باج به احمدخان بپردازد[3] (سايكس : 275 )    

ناصرخان در سال 1209 هجری فوت کرد و بعد از او پسرش محمود خان به حکومت کلات نشست و بعد از 27 سال حکمرانی در سال 1236 درگذشت و فرزندش مهراب خان وارث و جانشین او گردید

 (محمود ج3: 939 )  در این زمان رقابت شدیدی بین انگلیس و روس در ایران وجود داشت و بطوری که در مقدمه ذکر شد انگلیسها نگران دست اندازی روسها بر هندوستان بودند و راه جنوب شرقی ایران یعنی بلوچستان برای انگلیس جای نگرانی بود که فکر می کردند ممکن است روسها از طریق عبور از ایران و گذشتن از این راه به هندوستان حمله کنند و چون به موجب عهدنامه ترکمن چای روس ها تعهد کرده بودند که سلطنت ایران را خاص اعقاب عباس میرزا نایب السلطنه بشناسند، انگلیسها پادشاهان قاجار را دست نشانده و مطیع روسها می دانستند و مساعدت ایران را در این نیت احتمالی روس ها دور    نمی دیدند.

بنابراین انگلیس تصمیم گرفت از جانب بلوچستان نیز خیال خود را راحت کند. برای تامین منظور و تهیه مقدمات از ایران اجازه گرفت که سیم تلگراف لندن به هند را از کراچی تا جاسک از خاک ایران بگذراند و در جاسک به سیم تحت البری اتصال دهد.

برای تعیین راه عبور دادن سیم تلگراف جمعی مهندسان به تهیه نقشه پرداختند و با کمال دقت شروع به نقشه برداری قسمتی از خاک ایران نموده مسیر سیم را معین کردند.

در ضمن نقشه کشی از خانها و سردارهایی که در بین راه اقامت داشتند دلجویی نموده و با هر یک در ظاهر برای حفظ سیم تلگراف قرار دادی بستند و در ازاء این خدمت برای هر خان و رئیس طایفه‌ای، حقوقی تعیین کردند که مناسب به عدۀ افراد قبیله اش بود. اما در حقیقت نیت باطنی انگلیس نفوذ در ذهنیات و وجود خوانین بود تا آنها را مطیع و منقاد خود نماید، جالب اینکه درست در همین زمان مهراب خان حاکم کلات دم از عصیان و طغیان نسبت به دولت ایران زد و بلوچهای تحت فرمان او به سیستان و نقاط مجاور آن تجاوز کرده جنوب شرقی مملکت ایران مغشوش شد.

اما وقتی دولت ایران قوایی تجهیز کرد و مامور امنیت بلوچستان ساخت، با ممانعت انگلیس مواجه گردید[4].



1- مولف این قول را به نقل از خان ملک ساسانی در کتاب «دست پنهان سیاست انگلیس در ایران» نقل نموده است و قریب به یقین نیست.قوم بلوچ از صدها طایفه تشکیل شده است و معلوم نیست که یک دسته بلوچی که اشرف و همراهانش را به قتل رسانده اند حتما براهویی بوده اند. بنا به قول محمد کاظم در عالم آرای نادری، حسین شاه والی قندهار ولد میرویس وقتی شنید اشرف بطرف قندهار می آید دانست که اگر به قندهار برسد او را از حکومت خواهد انداخت، لذا دسته ای بلوچ را فرستاد تا او را به قتل رسانند. (ج 1 ص 192).[1]

2- محمود محمود می نویسد: نادرشاه در سال 1739 (1159 هـ) ناصر خان براهویی از خوانین محلی آنجا را به حکومت بلوچستان تعیین کرد و مطابق رسوم آن زمان او را بیگلر بیگی یا استاندار لقب داد. (محمود: ؟ به نقل ازتاريخ نادرشاه  )

3- سایکس در سفرنامه خود نام این شخص را نصیر خان می نویسد، اما در اثر دیگرش «تاریخ ایران» از او بنام ناصر خان نام می برد و می نویسد: بعد از مرگ نادر شاه ناصر خان نسبت به احمد شاه (احمد شاه درانی) اظهار تابعیت نمود، ولی بعدا استقلال خود را اعلام داشت. پس از مرگ او بلوچستان صحنه یک هرج و مرج ممتد و طولانی شد و این ایالت بین عده ای از روسای قبایل تقسیم گردید. تاریخ ایران ج 2 ص 562،

 



ادامه مطلب

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:37 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
طایفه ی صیادی - برگرفته از وبلاگ " انسان شناسی سیستان "  <-PostCategory-> 

طايفه “صيادي “ از اقوام قديمي سیستان اند،پورداوداحتمال داده كه اينها تنها كساني بوده اندكه موفق شدند ،باپنهان شدن درنيزارهاي درياچه هامون ازيورش آريایي ها جان سالم به دربرند براي حرفه اشان اصطلاحات ويژه اي به كارمي برندكه برايسایر طوایف قابل فهم نيست،رسم ورسومات خاصي هم دارند،مثلا پنج شنبه هابه دريا نمي روند،روزجمعه شكاررا نحس مي دانند،حتي اگر گرسنه باشند،دنبال شكار نمي روند،جامعه بسته اي دارند،باكسي حشرونشرنمي كنند وكسي هم با آنها رابطه ندارد،طوايف ديگر به آنها دخترنمي دهند و ازآن ها دخترنمي گيرند،صيادي ها روزي خودرا از درياچه مي گيرند درياچه يك وقتي منبع سرشار وبابركتي بود،همه ساله هزاران پرنده از انواع مختلف به اين سمت مي آمدند،مردم سيستان بخصوص     صيادي ها آنها را شكار مي كردند،به طوري كه يكي از اقلام عمده صادرات سيستان پر اين پرندگان بود، پرندگان مهاجر انواع ونام مختلفی داشتند شاید بیش از30 تا40 رقم پرنده به درياچه هجوم    مي آوردند و درنيزارهايش به لانه سازي و تخم گذاري مي پرداختند. 

پرنده هایي مثل “چور“(čur)،“سوزگردن“(sowz gardan) ، كه شبيه‌ اردك‌ بود ،“خوسر“(xowsar)بط (مرغابي‌بزرگ) “كما“((kemâ   كه پرنده بزرگي بودتا12كيلوگوشت داشت،“لگو“ (lagu)كه نوعي‌ لكلك‌ بود ،سنگدان‌ نداشت‌ وگوشتش‌مكروه‌بود،“چوركش(čorkaš)“مدمك (mad-e mak “نيم ملك“  (nim malak)“بلغي“ (balγi)،“كرك“(karrak)،“جيغك“ (jiγak)،“ني برك“niborak))“چورتك“(čortak)،“شيرگنگوشك“(širgangušak)“كملك“(kamalak)،“پور“

(pur) همه اين پرندگان باتفنگ‌هاي سرپر يا به‌وسيله دام صيد مي‌شوند ،هريك از اين پرندگان دريك فصلي مي‌آمدند ،مثلا“چور “ و “سوزگردن “و “بلغي“مهاجرند،بااين حال اگر درياچه آب داشته باشد“چور“درتمام فصول سال درهامون حضور دارد،“سوزگردن“از مهر تا اوايل اسفندو“بلغي“در دي ماه و بهمن‌زياد بود،“لگو“نيز اگردرياچه‌پرآب بود هميشه مي آمد ،“كمو “  فقط پائيز تا آخر زمستان بود،“بط“در دي و بهمن زياد مي‌شد درياچه ماهي‌هاي خوبي هم داشت،نوعي ماهي سفيدكه به آن ماهي “سوي“(sevi)مي‌گويند ،مارماهي ،“انجك“ (anjak)، “گرگگ“(gargak) هم داشت ،ماهي را بادام مخصوصي به نام “بوك“ (buk) صيد مي‌کنند  براي درست‌كردن اين‌دام  چوب‌هاي متعددي در فاصله‌هاي مختلف در جاي مناسبي داخل درياچه رو بروي هم مي‌كوبیدند و حدفاصل آنها را باشاخ و برگ “توتك“    مي‌پوشاندندو دو ديوار شبيه دو قاعده‌ی مثلث پديد مي آوردند،كه دهانه آن از يك سو باز و گشاد و از سوي ديگر تنگ و باريك بود تور مخصوصي در دهانه‌ی تنگ نصب مي‌كردند،ماهي از دهانه باز وارد اين محوطه مي‌شد،به ديواره‌ی آن برخورد مي‌كرد براي پيداكردن راه خروج دنباله‌ی ديواره مي‌آمد،تا به دهانه‌ی باريك مي‌رسید و در تور به دام مي‌افتاد. معمولا صياد دركمين مي‌نشست ،يعني داخل توتن دركنار“بوك“ مي‌نشست ونخي به نام “مركه“ ((maraka كه‌به تور وصل بود،در دست مي‌گرفت وقتي ماهي داخل “بوك“ مي‌شد به  “تجير“ (tajirيعني همان ديواره‌ی “بوك“ برخورد مي‌كرد ومي‌آمد مي‌افتاددر تور( و“مركه“ تكان مي‌خورد، صيادمي فهميد چوب تور را بالا مي كشيد و ماهي را مي گرفت، در تمام شب بيداري مي كشيد تا چند ماهي بگيرد،حالااز بركت ماهي كپور كه جديداً تخم آن را در درياچه ريخته‌اند،نه آن پرنده ها ديگر به اين سمت مي آيند و نه اين ماهي‌هاي خوشمزه وجود دارد،چون كپورگياه خواراست و همه‌ی ني‌ها را خورد،از ريشه خورد و از بين برد،از اين ني‌ها خدا مي‌داندكه چه استفاده‌هایي مي‌شدو چقدرها آدم‌ها از وجود آن نان مي‌خوردند،چون هم خوراك گاو و گوسفند دامداران بود،هم ماده‌ی اوليه‌ی صنايع دستي بود،هم پناهگاه پرندگان مهاجربود،دههاطايفه‌ی‌دامدار نه‌ماه از سال دامهاي خود را در نيزارهاي درياچه به چرا مي‌بردند،بعضي ازاين گياهان ،مورد استفاده‌هاي متعددي داشتند ،مثلاً از ساقه اصلي “لوخ“كه همان“خلك“ است ،پرده حصيري مي‌بافتند،ازگل آن به جاي پر در بالش استفاده مي‌كردند،از برگ آن قايق‌هاي معروف سيستاني يعني “توتن“مي‌ساختند،برگهاي نازك و نرم آن خوراك گاو بود،و بالاخره باشاخ و برگ آن خانه مي‌ساختند



+ نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:,ساعت 22:56 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
یک قصه ازقصه بچه های میبد  <-PostCategory-> 

از وبلاگ قصه بچه های میبد ( مردم نگاری میبد )

 

بیوه باکره

 عصمت تاشوهر خدیجه زنده بود همیشه حسرت زندگیش می‌خورد که زیادی با زنش خوبه . می گفت اگه شوهرمنم مث هاشمگ شوهر خدیجه خوب بود دگه هیچ آرزی نداشتم درسه که خدا همه چی یک جا به آدم نمده اینا خونه‌اشون تاریکه واجاقشون کوره این جاش که نگامکنم نمخوام جای او باشم . بعد می گفت آخرشم مانفهمیدیم تخصیر کدوموشونه ، آدم اقه تو دار تو ملک خدا کسی ندیده ، حکماً تخصیر خودشه که روخود نمیاره [1].ننه بزرگ هربار عصمتگ را دعوا مکرد و مگف اقه تو نخ زندگی مردم نرو مگه همه ازجیک و پیک زندگی تو خبردارن که تو می‌خواهی خبر همه چی مردم داشته باشی . فکر مکنی اقه گناه مردم مشوری عاقبت به خیر مشی تو هم اگه حرمت شوهرت نگر داری قول مدم اگه به‌از هاشمگ نباشه چیزی هم کمتر او نداره اون وخ سردرددل عصمت باز می‌شد و مگف آی بی‌بی عزیزه الهی من دورت بگردم و قربون اون صورت مث ماهت بشم  زمین شوره سنبل برنیاره من اگه تاآرنجمم تو شیره کنم و دهن این مرتکه بذارم باورکن دندون دسم مگیره . اقه که از بس تو گوشون خوندن زن باآد[2] با لباس سفید بره خونه‌ی شوهر و باکفن درآد .پاش نشسم  . همه مگن قسمتت همین بوده و نمتونی عوضش کنی ،یعنی هر چیزی هه چشت کور که بسوزی و بسازی . مادر خدا بیامرزم همیشه میگف : " شوئرت شغال باشه آرتت[3] تو تغار باشه" . ماکه اولیش هه . اما دومیش نی باهر که هم که درد دل مکنم مبینم خودشم دلش پره اما روخود نمیاره[4]. تازه تو ذوق آدمم مزنه که دری سوته مکنی[5] اگه شانس بیاری و مرتکه مرض ناعلاجی بگیره و بمیره‌دم  تازه اول بدبختیده ، دگه زشته شوهر کنی بخصوص اگر بچه‌ی بزرگک داشته باشه . قد و نیم قدشم باشه فرقی نمکنه . اگه شوهر کنی کسی باریکلاد نمکنه[6] که هیچ تف و لعنتت هم مکنن که یکی مرتکه‌ی غریبه اوئورده بالی سر بچه‌هاش یعنی باآد بامرده‌ی شوهرت هم بسازی. چن تا موخی[7] برات بشمارم که تو جوونی بیوه شدن و شوئر نکردن . چرا راه دور بریم شماخودت بی‌بی عزیزه چن سالت بود بیوه شدی باچارتادختر قد و نیم قد . ماشالات باشه همه‌اشون دس تنها با چخ رشتن[8] وکاربافی[9] و خیاطی کردن سر و سامون دادی.  

ننه‌بزرگ گفت گله‌ای ازخدا ندارم . خیلی هم شکر گذارش هسم که تن درستم داد بتونم این کارابکنم . از من بپرسی مگم خدا بری زن چیزی کم نگذاشته بالاترین نعمت بهش داده ، مادرش کرده بهشت زیر پاش گذاشته مادگه کسی بالاتر ازحضرت فاطمه که نداریم ببین تو زندگیش چه کشید و دم نزد .

و اون روزم که عصمت داشت زمین و زمان را به هم می‌دوخت و هنوز دنبال جواب سؤالش بود که بالاخره بفهمه بچه‌دار نشدن خدیجه و هاشم تقصییر کدومشون  بوده طوبی از در وارد شد و گفت : بی‌بی ‌عزیزه سلام  حالت خوبه ، دماغت چاقه ، باکیت خو نی[10] الحمدلله من اومدم یه خبرخوشت بدم مدونم که دلت خش مشه

ننه بزرگ : چه خبرخوشی برام آوردی بی‌بی طوبی بنشین ببینم

طوبی : خدیجگ شوئر کرد

ننه بزرگ : زن هاشم مگی

طوبی : هان بله ، گناه بود زنکگ فقیر اون شوئر گور به گوریش که هیچی براش نذاشته بود

عصمت : حالا کی ورش داشت

طوبی میرزامندلی بعد آهسته گفت مگن به مرتکه گفته باآد صداق دختر به من بدی من هنوز دخترم

عصمت مث کسی که سطل آب یخ به سرش ریخته باشند لرزه به تنش افتاد و گفت استغفرالله

ننه‌بزرگ گفت:لاحول‌ولاقوت‌الابالله‌العظیم. حالا فهمیدی عصمت سی سال پای شوئری نشس که شوئر نبود و آبروش حفظ کرد .

 



[1] - ru xod namiyâra : اعتراف نمی‌کند ، آشکار نمی‌سازد

[2] - bââd : باید

[3] - ârtot : آردت . کنایه ازاینکه نانت مهیا باشد شهرت هرکس می‌خواهد باشد

[4] - ru xod namiyâra : بروز نمی‌دهد

[5] - suta mekani : تظاهر به کاری کردن

[6] -bârihallâd namokona  : به‌تو بارک‌الله نمی‌گوید

[7]- moxey : می‌خواهی

[8]-čax reštan    : ریسندگی ، نخ ریسی

[9]- kârbâfi : کرباس بافی

[10] - bâkit xo ni

نظرات (0)  



+ نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 12:46 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
طایفه نارویی  <-PostCategory-> 

اصلی آنها نیز اقوال مختلفی وجود دارد، برخی نوشته اند: «نارویی چهارپشت است که در مناطق کنونیشان

مانده‌اند، اصل آن‌ها را از نارویی‌های زابلی حرمگی می دانند، هنوز کلاً از اصلشان نبریده‌اند و دارای روابط خویشاوندی با آنان هستند (زین‌الدینی، ص 9) هنری فیلد می نویسد: « این مردم در اصل از رودبار      آمده‌اند و در حوالی بمپورسکونت اختیار کردند، مدت دو قرن بمپور در تسط آنان بود تا اینکه آن‌ها را از آن ناحیه راندند و سپس در فنوج وگه (=نیکشهر) مستقر شدند.» (فیلد، ص 384) رزم آرا نیز اصل آن‌ها را رودباری می داند (رزم آرا، ص 11) اما در فرمانی مربوط به دوره ناصرالدین شاه به یکی از سران این طایفه به نام محمد علیخان، نسبت سیستانی داده شده است و به‌طوری که قبلاً بیان شد، تیت علم خان نارویی رئیس طایفه نارویی سیستان را برادر زاده رئیس نارویی بلوچستان ذکر کرد، بنابراین تقریباً شکی باقی نمی ماند که نارویی های بلوچستان شاخه ای از نارویی های سیستان  هستندکه طبق اظهار بعضی از محققین با نارویی‌های افغانستان پیوند نزدیکی دارند، نارویی های اطراف اسپکه که در رابطه دائم با اسپکه هستند. هنوز روابط خویشاوندی خویش را با نارویی های افغانستان حفظ کرده اند و عرض موعود تاریخی آنان یا نیمی از وطن ذهنی شان افغانستان می باشد، نارویی ها دارای خویشاوندان شناخته و آشنا در افغانستان هستند و جریان این خویشاوندی تا حد وصلت و رفت آمد زنده و جاری است (اسپکه، ص 38) به‌نظر می رسد نارویی ها بعد از ترک افغانستان و مهاجرت به ایران در سراوان یادر سیستان به دو گروه تقسیم شده اند، گروهی از آنان سیستان را برای اقامت خود برگزیدند و گروهی دیگر به مناطق داخلی بلوچستان کوچ نموده اند اما قبل از ورود به بلوچستان مدتی را در رودبار گذرانیده‌اند. برقعی می‌نویسد: « اینان بر سر راه خود به رودبار جیرفت رسیدند، شبانه دستبردی زدندو چون قومی جنگ آور و سخت کوش بودند، حاکم و مردمان آنجا که از این یورش شبانه غافلگیر شده و بدون برداشتن آب و وسایل کافی به عجله دنبالشان کرده بودند، در کویر شکست سختی دادند و سپس آمدند تا بمپور که محل حکومت ملک‌ها (15) بود، ملک‌ها را به اینان نیاز بود که اینان جنگ آورانی بی باک بودند، و ملک ها حکمرانانی ضعیف، سعید خان پسر علیخان رئیس ایل نارویی، از ملک‌ها زن گرفت، و بدین وسیله در جرگه ی بزرگان محل وارد شد، اینان کم کم پا گرفته و قدرتمند شدند.» (برقعی ، ص 27). اما از قراین معلوم است که رابطه نارویی ها با رودبار چیزی فراتر از یک گذر شبیخون بوده است، محمد علیخان فوق‌الذکر در عریضه‌ای به ناصرالدین شاه می نویسد: «بعضی از اجداد غلام که همیشه به رکاب همایون استوار بوده‌اند، حال مدفون در ولایت کرمان می باشند.» (آدمیت ، 251) و چون رودبار از توابع جیرفت کرمان است بعید نیست که نامبرده به مدفن اجداد خود در رودبار نظر دارد. روایت دیگری نیز هست که نارویی ها قبل از ورود به بلوچستان مدتی در رودبار مستقر بوده اند حتی در آنجا با خوانین محلی روابط خویشاوندی برقرار نموده اند، تا اینکه «گروهی از آنها بر اثر کشمکشی که میان سعید خان شیرخان زیی و سردار رودبار پدید آمد، به رهبری سعید خان مزبور به بمپور که در تصاحب فرمانروایان ملک بود، مهاجرت کردند، خویشاوندی سعید خان با حاکم جیرفت و رودبار غنای خاک بمپور و انحطاطی که در دستگاه  ملک ها پدیدار شده بود، عوامل جذب این مهاجرت بود، از قضا ورود سعید خان بمپور مصادف می شود با قشون کشی قجری که از سوی حاکم کرمان برای باج ستانی آمده بودند شبیخون نارویی ها موجب تاراندن قجرها می شود و سعید خان  در دستگاه ملک موقعیتی پیدا می کند و یک آبادی که امروز هم به سعید آباد شهرت دارد، به او واگذار می شود، و با دختری از خانواده ملک ازدواج می کند، و بدین وسیله در جرگه بزرگان محل وارد می شود. مدتی بعد سعیدخان با همدستی شیخ مهراب جد بزرگ بارکزهی که محرم و نزدیک ملک بود و دروازه بانی کلات بمپور را به عهده داشت ملک را از قدرت خلع می کند و قدرت شیرانی ها (16) در بمپور سر آغازی محکم می یابد که تا اوایل دوره پهلوی ادامه دارد و فقط مدت کوتاهی دوست محمد خان بارک زیی جانشین شیرانی ها می شود (مبارکی، ص 1/ 13).

تکیه بر اریکه قدرت در پرتو ازدواج‌های سیاسی: پس از استقرار نارویی ها در بمپور مهراب خان پسر و جانشین سعید خان در زمان حکومت زندیه و آغاز دولت قاجاریه نفوذ و قدرت خود را تا پیشین و نیکشهر و فنوج و بنت گسترش داد. اما در اواخر دوره حکومتش در سال 1250 قمری وقتی حبیب اله خان امیر توپخانه محمد شاه برای سرکوبی آقا خان محلاتی به بمپور آمد. طی حادثه ای نارویی ها ضربه سختی خوردند وعده زیادی از آنها کشته و اسیر شدند و برخی از آنها توسط سربازان دولتی به بازارهای برده فروشی فروخته شدند، ولی محمد شاه قاجار وقتی از شدت عمل امیر توپخانه با خبر شد، در صدد جبران بر آمد امیر توپخانه را به تهران احضار کرد و برای سردار مهراب خان و محمد علیخان که در زمان حیات پدر جانشین او بود خلعت فرستاد و دستور داد تا اسرایی که فروخته شده اند باز خرید شوند. (وزیری، ص 5-394) مهراب خان در یک درگیری بدست شه پسند ملک کشته شد و محمد علیخان فرزند او را به انتقام خون پدر همسر خود را که خواهر قاتل بود با دو فرزند رها کرد و به همه قدرتهای موجود یاغی شد، وی پس از یک سلسله درگیری بالاخره دستگیر و به تهران اعزام شد، اما پس از آزادی مجدداً به بمپور آمد و باز شروع به مخالفت نمود و باز شکست خورد و در بیابان‌های میناب مرد. ( سازمان برنامه ، ص 84 )دو پسر محمد علیخان، چاکرخان و حسین خان گرچه نخست برای مدتی بازداشت می شوند ولی سر انجام تحت حمایت قوای قاجاری فرمانفرما، دوباره قدرت می گیرند و مالیات بگیران سراسر بلوچستان می شوند.

چاکر خان مقیم فنوج شد و با یک بلیده ای از خانواده سرداران وصلت کرد، حسین خان هم با طایفه بلیده ای وصلت کرد و در قصر قندوگه (=نیکشهر) ساکن شد. پس از او پسرش سعید خان هم بلیده ای بود، هم شیرانی قلعه ی گه را از جانب بلیده ای ها اداره می کرد. بنت و بنادر را هرازمادرش به ارث برد و با کمک اقوام مادرش سرباز را نیز گرفت و به پاس همکاری با دولت مرکزی والی بلوچستان شد (سازمان برنامه، ص 5-84) وی در سال 1333 هجری مرد و پسرش حسین خان که کوچک بود، حکومت را بدست گرفت و اگر انگلیسی ها از او حمایت نکرده بودند، اسلام خان شیرانی که داعیه بزرگی خاندانی شیرانی را داشت او را از بین می برد. در زمان وی دوست محمد خان بارک زیی قدرت  گرفت و بر همه جا مسلط شد، وی مدعی استقلال بلوچستان بود، ولی پاس خاطر شیرانی را نگه داشت، تا آنکه در سال 1306 ه.ق دوست محمد خان از قوای دولتی ایران شکست خورد و قوای دولتی در نقاط حساس و مهم مکران مستقر شدند. حسین خان هم به خدمت دولت در آمد. (برقعی، ص 6-45)

 

ازدواج‌های سیاسی طایفه نارویی :

 

نارویی‌ها در سیستان و هم در بلوچستان زیر بنای قدرت خود را با پیروی از اصل ازدواج‌های مصلحتی و برقراری روابط خویشاوندی با خوانین پی ریزی کردند. علم خان نارویی در سیستان دختر خود را به ابراهیم خان سنجرانی (17) داد. شریف خان نارویی نیز از وصلت با خانواده سنجرانی در موقعیتی قرار گرفت که میر علم خان حاکم قاینات دخترش را برای پسر خود عقد نمود (نمودار خویشاوندی) ولی قدرت در طایفه نارویی سیستان از این دو تن فراتر نرفت، با آنکه شریف خان بهترین بهره را از این پیوندهای زناشویی برد و ثروت هنگفتی اندوخت اما پسرش سعید خان مقهور امیر علی اکبر خان شوهر خواهر خود شد که بیشترین امنیتهای پدر زن را تصاحب کرد و به برادر زن مجال ترقی نداد. (تیت، ص 1/ 179) ولی نارویی ها ی بلوچستان در استفاده از این سیاست موفق تر بودند، آنها از برقراری روابط خویشاوندی با سایر طوایف به بسط قدرت خود پرداختند و با ازدواجهای حساب شده، به امکانات تازه ای دست یافتند.

برقعی می نویسد: «از زمانی که سران نارویی بر حسب شرایط اقتصادی و اجتماعی مساعد پا گرفتند، کم کم شروع به ازدواج و بر قراری پیوند خویشاوندی با دیگر طوایف منطقه نمودند. مهراب خان با ملک ها ازدواج کرد تا کسب اعتبار کند. او از خوانین رودبار نیز همسری اختیار کرد تا حامی قدرتمندی که در دستگاه والی کرمان نفوذی داشته باشد، پیدا کند و همین خویشاوندی برای فرزندانش بسیار مفید واقع شد، وی همچنین با خوانین بشاگرد و بارک زیی رابطه خویشاوندی برقرار کرد. محمد علیخان هم از خوانین طوایف بلیده ای، ملک، سالارهای بشاگرد همسرانی اختیار کرد.

سردار حسین خان این شبکه روابط خویشاوندی را گسترش بیشتری بخشید، او از بلیده ای زن گرفت تابا یکی از قدرتمندترین خوانین مکران پیوند خویشاوندی را محکمتر سازد. دختر خویش را به رئیس طایفه ای مبارکی در چامف به نام خیر محمد داد، و بدین وسیله بلوچ های آهورانی را در اختیار گرفت. خواهرش بانو گراناز را به همسری میر حاجی، رئیس طایفه ای سلیمانی های بنت که حکومت محل را نیز در دست داشت، در آورد. و از این طریق بنت را از آن خاندان خویش کرد، برادرش چاکرخان و اولاده اش در فنوج سکنی گزیده و با ازدواج با بزرگان آن محل، در آنجا ریشه دوانیدند، وی با میرهای لاشار نیز از طریق همین برادر ارتباط خویشاوندی برقرار کرد.

بدین ترتیب قدرت روسای ایل نارویی که بعدها شیرانی نام خانوادگی گرفتند از طریق شبکه های خویشاوندی در منطقه گسترده شد، علاوه بر اینها پیوندهای خویشاوندی دیگر توسط خود سردار سعید خان و سایر اعضای خاندان او در طول سه نسل گذشته و زمان خود او این شبکه را محکم تر و کامل تر کرد، به نحوی که تمام خوانین منطقه با او منسوب شدند. (برقعی، ص 4-43)

اشکال مختلف ازدواج‌های سیاسی: ازدواج‌های سیاسی معمولاً به سه شکل صورت می گرفت.

الف- ازدواج با خانواده خوانین از دور خارج شده که چه بسا منکوب خود آنها بودند. مثلاً سعید خان نارویی پس از آنکه آخرین ملک از سلاله ملوک بمپور را از قدرت انداخت با دختری از این خانواده ازدواج کرد تا از پایگاه اجتماعی ملک به نفع خود استفاده نماید، با این انگیزه که مردم او را بعنوان داماد ملک بپذیرند و مقامش را در حکم ارثیه پدر زن بشناسند.



ادامه مطلب

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:نظام خویشاوندی بلوچ , نارویی, ازدواج بلوچ , ازدواج خون بست , ازدواج سیاسی ,ساعت 9:38 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
زن بلوچ وخون بست  <-PostCategory-> 

و- دخالت حکومت در خون بست :

تا پیش از تسلط حکومت مرکزی (رژیم پهلوی) در بلوچستان قانونمندی خون بست مجری بود حکام محلی هم آنرا به رسمیت می‌شناختند و فقط در مواردی دخالت می‌کردند که کار به خونریزی و انتقام جویی‌های مستمر می‌کشید. برقعی می نویسد: « در قتل‌ها دخالت حکومت همیشگی نبود، بدین ترتیب که اگر خانواده مقتول قادر به قصاص نبود و به حاکم مراجعه می‌کرد، او بر طبق سنن عمل می‌نمود، ولی اگر بستگان مقتول خود به خونخواهی بر می‌خاستند، تا زمانی که دامنه‌ی کشت و کشتار بالا نگرفته و به نزاعی طویل المدت یا وسیع میان دو گروه نمی‌انجامید حکومت کاری نداشت و چون چنین می شد، او یا نماینده اش پادرمیانی کرده و طرفین دعوا را به نحوی راضی می کردند (همان، ص 253).

بعضی حکام نیز گاهی از این «قانونمندی» برای انتقام جویی یا اغراض شخصی سوء استفاده می کردند، مثل موردی که حشمت الملک اعمال کرد، زمانی که وی حاکم سیستان بود، بین ملک گلزار خان (10) و شخصی به نام کول (11) بر خوردی ایجاد شد، کول در روزگاران تلخ ملک بوی اهانت نمود، ملک مشتعل گشت و از خشم نتوانست خویشتن داری کند، پس بسوی کول شلیک کرد و وی را کشت، در آن زمان چنین حادثه‌ای رنگ انتقاد و مخالفت به خود نمی‌گرفت، زیرا کول مرتکب اهانت به صاحب اختیاری خویش شده بود ( تیت ص 222)

اما چون پیش از آن حشمت الملک از دختر ملک گلزار خان خواستگاری کرده بود و نامبرده به دلیل اینکه مادر حشمت‌الملک دختر کدخدای دره بود و از این بابت پستی را ازمادرش به ارث می برد. با این ازدواج موافقت نکرده بود، حشمت‌الملک در واقعه‌ی قتل کول موقع را برای انتقام مناسب دید، لذا وقتی تاج محمد فرزند کول که از دون پایه‌ترین طوایف سیستان بود برای خون‌خواهی پدر نزد وی شکایت برد، حشمت‌الملک از فعل کیانی اظهار نفرت کرد و برای آنکه ملک گلزار خان صلح و آرامش را درهم شکسته است وی‌را جریمه نمود تا به‌عنوان خون بها دختر خود را به عقد تاج محمد پسر مقتول در آورد، تا دشمنی و خصومت پایان پذیرد، در حالی که این رسم فقط بین مردم مساوی‌المرتبه رواج داشت( تیت همان جا ).

 

ز- خون بست در قتل غیر عمد:

در قتل غیر عمد خون بست بیشتر جنبه‌ی‌ نمادین  دارد ، مثلاً برای جلب رضایت خانواده‌ی مقتول تا مرحله‌ی دادن دختر مذاکره می‌کنند، ولی وقتی منسوبین مقتول برای گرفتن خون بها به خانه‌ی قاتل     می‌روند از گرفتن دختر صرف نظر می‌کنند و به اصطلاح او را می‌بخشند.

ح-سرانجام قانونمندی خون بست:

در چند دهه اخیر پس از فروپاشی نظام عشایری که ضامن اجرای چنین قانونمندی بود، رفته رفته پایه های اعتقادی خون بست متزلزل شد، ولی منسوخ نشد، هنوز اگر حتی قاتل از طرف مراجع قانونی مورد تعقیب قرار گیرد، تا زمانی که خون بست نکند، اختلاف وجود دارد و احتمال انتقام جویی می رود (یادداشت های مؤلف)

نقش زن در شکل گیری قدرت‌های سیاسی طایفه

خوانین بلوچ برای بسط قدرت و قلمرو حکومت خود از سیاست ازدواج‌های مصلحتی پیروی می‌کردند، چون پیوند ازدواج با هر طایفه اتحاد و حمایت آن طایفه را به دنبال داشت، خوانین از طوایف مختلف برای خود و فرزندانشان همسرانی بر می‌گزیدند، تا آنان را به حمایت از خود وادار سازند، ارزش اجتماعی چنین ازدواجی بدان پایه بود که خوانین گاه برای تحقق آن به زور متوسل می‌شدند، مثلاً امیر غلام شاه رییس طایفه سرابندی دختر شاهرستم را که رییس طایفه رئیسی‌ها بود برای پسرش خواستگاری کرد، شاهرستم به این امر راضی نبود و چون قدرت مخالفت نداشت، ناچار به این ازدواج تن در داد. اما خودش در عروسی شرکت نکرد و به نوکران خود دستور داد، سگ‌ها را ببندند تا استخوان گوشت‌هایی که درمهمانی مصرف می‌شود نخورندکنایه از اینکه نه تنها داماد لیاقت ما را ندارد بلکه حتی استخوان گوسفندانی که برای میهمانی    کشته‌اید لایق سگهای ما نیست (جانب‌اللهی، 1362

ص 151)

البته شاهرستم بعد از پایان مراسم عروسی سزای این عمل ریشخند آمیز خود را می بیند و در نزاع بعد از عروسی به قتل می رسد. غرض اینکه حتی خان یا سرداری که مصدر قدرت و حاکم بود، برای کسب اعتبار بیشتر نیازمند این بود که شبکه خویشاوندی خود را با خوانین و خانواده‌های اشرافی محلی گسترش دهد تا از این طریق مقام و موقعیت جدیدی را کسب کند، این گروه بخصوص اگر در میان مردم پایگاهی نداشتند حتی با قربانیان خود چنین معامله‌ای می‌کردند یعنی دختر حاکم و خانی را که مغلوب و منکوب کرده بودند به زنی می‌گرفتند، تا شأن و مرتبه او را به خود منتقل سازند، چنین ازدواجی به‌عنوان یک حرکت سمبلیک یا حتی یک ضرورت اجتماعی تقریباً عمومیت داشت، خان غالب کمتر خان مغلوب خود را می‌کشت، جامعه‌ی عشایر خان را مظهر هویت خود می دانست، تنها وقتی جانشین خان را به رسمیت می شناخت که او را وارث خان خود بداند، به این دلیل حتی یک مهاجم قوی مسلط بر اوضاع مثل امیر علم خان سوم که در رأس قدرت بود، بعد از اینکه خوانین محلی سیستان را که رقبای سیاسی او بودند سرکوب کرد، با دختر آنان وصلت نمود تا به‌همه تفهیم کند که شأن و مرتبه او کمتر از خان نیست، پیش از او سران نارویی عین همین سیاست را در بلوچستان اعمال کردند، سعید خان نارویی بعد از آنکه سلسله‌ی ملک‌های بمپور را بر انداخت، با دختر یکی از آنان ازدواج کرد تا مردم او را وارث مقام و ملک پدرزن بدانند (برقعی، ص 27)

اگر در قانونمندی خون بست دختر سردار و خان از امتیازات طبقاتی برخوردار بود و به ندرت گرفتار قانونمندی خون بست می شد در عوض در میدان سیاست وجه‌المصالحه بازی‌های سیاسی قرار می‌گرفت و ابزاری برای شکل گرفتن قدرت‌های جدید سیاسی بود. بررسی نمونه‌هایی از نحوه‌ی قدرت گیری طوایف در سیستان و بلوچستان مؤید این مدعی است از این بابت هیچ طایفه‌ای مستثنی نیست ولی بهترین شاهد مثال طایفه‌ی نارویی است که هم در سیستان و هم در بلوچستان صاحب نفوذ و برای مدت ‌های طولانی مصدر کار بوده اند.

شبکه خویشاوندی در طوایف بلوچ نمونه طایفه «نارویی»

خاستگاه طایفه نارویی :خودشان می‌گویند از عرب‌های نهروان هستند به این سبب بعضی از محققین آنان‌را بازماندگان خوارجی    می‌دانند که پس از شکست از حضرت علی (ع) در نهروان به کرمان و سیستان کوچ کردند.  

خوارج ظاهراً از زمان حجاج به سیستان آمدند، تاریخ سیستان ضمن وقایع سال 75 هجری تا سال 257 که آخرین بازماندگان آنان به دست یعقوب تارومار شدند، مکرر از درگیری خوارج سیستان با عمال خلفای اموی و بنی عباس یاد کرده است، بغدادی می نویسد:« از چهار هزار خوارج در جنگ با علی (ع) 9 نفر جان بدر بردند که دو نفر از آنها به سیستان گریخته و خوارج سیستان پیروان آن دواند». (بغدادی، ص 46) تیت بااستناد به داستانهای منظوم بلوچ که در آنها اشاراتی به جنگجویان شام دارد، نتیجه می گیرد که الزاماً ریشه

 

 

 

 

جدول وقایع تاریخی دوره سرداران نارویی بمپور (بلوچستان)

 

 

 

 

ردیف

 

 

نام

 

 

سالهای تقریبی حکومت و زندگی


 

همزمان با حکام حکومت مرکزی

 

 

وقایع مهم

 

 

1

 

 

علیخان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

2

 

 

سعید خان

 

 

حدود سالهای 1200 هجری قمری

 

 

اواخر دوره زندیه – آقا محمد خان

 

 

شیخ مهراب بارکزیی از بزرگان دربار ملک های بمپور را به نوید آینده فریفت و به کمک او ملک شاه عالم را از کار برکنار کرد.

 

 

3

 

 

مهراب خان

 

 

حدودسالهای 1225 هجری قمری

 

 

فتحعلیشاه محمد شاه 1251-1212 ه.و

 

 

1262- 1251

 

 

در 1810 میلادی (=1225 هجری) با پاتینجر ملاقات کرد و جریان برخورد خودش را با حکام کرمان (ظهیر الدوله 1240 – 1218) تعریف کرد. (برقعی، ص 30) در سال 1257 ه. جمعی از یاران او بدست حبیب اله خان اسیر و مقتول شدند.

 

 

4

 

 

محمد علیخان

 

 

حدود سالهای 1240

 

 

محمد شاه ناصر الدین شاه

 

 

1265-1251 ه

 

 

1314-1265 ه

 

 

پدرش در زمان حیات کارها را بدست او سپرد، در 1240 هجری مامور دولت انگلیس او را صاحب قلعه بمپور می نامد (سایکس، ص 140) در 1277 ه امیر کبیر طهماسب میرزا را مامور سرکوبی او می کند ولی نامبرده اظهار بندگی می نماید. (آدمیت، ص )



ادامه مطلب

+ نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:زن بلوچ , طایفه نارویی, بلوچستان , سیستان , خانواده علم ,ساعت 9:2 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
نقش پنهان زن درگستره پنج قرن تاریخ بلوچ  <-PostCategory-> 

 

 برداشت از وبلاگ انسان شناسی بلوچ

نکاتی از نقش پنهان زن در گستره پنج قرن تاریخ عشایر بلوچ « از صفویه تاپهلوی »

 در جامعه عشایر بلوچ زن به نحو چشم گیری از حقوق مساوی با مرد برخوردار است و به قول معروف: «زن چه در کشت و کشتار و چه در کشت و کشتار و چه در خانه و چه در انجمن با مرد بلوچ همراه است» ( جعفری ، 792 ) .

زن در فرهنگ بلوچ حرمت تابو گونه دارد، بی احترامی به او یک گناه معمولی نیست، که بتوان احیاناً با توبه و استغفار از عواقب آن رهایی یافت، در قاموس مرد بلوچ، بی حرمتی به زن نحسی می آورد، نحوستی که هیچ چیز جلودار تقاص آن نیست، به این دلیل بلوچهای یاغی در ایلغار و شبیخون‌هایی که به روستاها و طوایف مختلف داشتند، هر نوع ظلم و ستم و کشت و کشتاری را جایز می‌دانستند ولی در مرام آنها حمله به زن قدغن بود. این ممنوعیت یک ریشه اعتقادی داشت، کسی جرأت نمی کرد به زن حمله کند، از ترس اینکه مبادا یک دست غیبی انتقام زن را از او بگیرد. 

زن همچنین در یکی از معتبرترین پیمان‌های بلوچ یعنی «میار» (1) پایگاه ویژه‌ای دارد، حتی حجاب اوجان پناه بی پناهان می باشد، کسی که می‌خواهد برای رهایی از ستم شخصی خود را پناه شخص زورمندی قرار دهد کافی است به او بگوید: من «میار» چادر زنت هستم، دیگر آن شخص تا پای جان از او حمایت خواهد کرد.  

با این حال در پاره‌ای از قانونمندی‌های درون ایلی حقوق زن نادیده گرفته می شود، مثلا در خون بست به‌طوری که بعد خواهیم گفت، زن بی آنکه گناهی داشته باشد محکوم است وقتی مردی از طایفه‌ای بنا به‌هر عللی فردی از طایفه‌ی دیگر را به قتل می‌رساند، با ارتکاب این دو جنایت بین دو طایفه اختلاف می‌اندازد. برای رفع خصومت و پیش گیری از انتقام گیری و خون ریزی‌های ممتد، زن وجه‌المصالحه قرار می‌گیرد و به عنوان بخشی از خون بهای مقتول مثل یک گروگان به خانه‌ی شوهری از طایفه‌ی متخاصم می رود، در آن خانه عمری به تاوان جنایتی که دیگری مرتکب شده است سرکوفت می‌خورد و شکنجه می شود، و حال آنکه مرد تقریباً عقوبتی نمی‌بیند وتنبیه او تنها همان ننگی است که برایش باقی می ماند، ننگ به خون بست رفتن خواهر یا دختری از طایفه اش به سبب خونی که او ریخته است. زن اما در صحنه سیاست نردبان ترقی مرد است، بعد خواهیم گفت که بزرگان بلوچ بزرگی را بیشتر از قبل زن یا مادر خود دارند.  

بنابر آنچه در حماسه‌ها و تاریخ شفاهی بلوچ مشهود است، مصالح جامعه ارزش‌های اخلاقی بلوچ را نسبت به زن تعیین می‌کند، حماسه‌های بلوچ پر است از سرنوشت زنان گمنامی که تاریخ ساز واقعی بلوچ بوده‌اند، در هر بخش جای پای زن دیده می شود، آن چنان که گویی زنان سرنوشت بلوچ را قلم زده‌اند.  

حماسه‌ها زاییده‌ی قانونمندی‌های درون ایلی هستند که نهادهای عشایری ضامن اجرای آن می‌باشند، قانونمندی این نهادها یک جا بنا به مصلحت طایفه و ایل حقی را به زن می‌دهد و در جای دیگر بنا به‌همین مصلحت حقی را از او سلب می‌کند. لذا برای شناخت پایگاه اجتماعی و سیاسی زن بلوچ مطالعه حماسه‌ها و قانونمندی نهادهای عشایر ضرورت دارد. تحقیق حاضر بررسی مجملی از این دیدگاه است که تفصیل آن به‌زمانی و تحقیقی بایسته تر نیاز دارد.  

الف: نگاهی به معروف‌ترین حماسه‌های بلوچ در رابطه با زن: 

1- چاکروگوهرام: همایون شاه

دومین پادشاه سلسله گورکانیان هند از شیر شاه سوری سر سلسله دودمان افاغنه شکست می‌خورد از شاه طهماسب صفوی برای بازگرداندن تاج و تختش کمک می‌خواهد، شاه به حاکم سیستان دستور می‌دهد به کمک طوایف بلوچ لشکری فراهم نموده او را در این هدف کمک کنند. معروف‌ترین طوایف بلوچ در این زمان رند ولاشار بودند. رئیس رندها میر چاکر و رئیس لاشاری‌ها میر گواهرم بود این دو طایفه در جنگی که به‌همین منظور با پادشاه هند در می‌گیرد شرکت می‌کنند، خواهر بزرگ میر چاکر خان بنام بادطری( بدری) که زن شجاع و شمشیر زن ماهری بوده است موفق می شود پادشاه دهلی را دستگیر کند و به همایون شاه تحویل دهد، به پاس این خدمات است که همایون شاه پس از جلوس مجدد بر تخت و تاج، سرزمین‌های وسیعی از مناطق سند، بلوچستان و پنجاب را به سران دو طایفه رند ولاشاری می‌بخشد. طوایف رند و لاشاری سال‌ها در کمال صلح و صفا کنار هم و در جوار سایر طوایف به زندگی دامداری خود مشغول      بوده‌اند  تا اینکه: بیوه زن دامدار و ثروتمندی به نام گوهر، که در منطقه لاشاری و در همسایگی سرکرده آنها میر گواهرام خان می‌زیسته است. ، تقاضای ازدواج میر گواهرام خان را رد می کند و به چاکر خان که او نیز خواستگارش بود پناه می برد (مسعودیه، ص 10 ، ورث ، ص XXII) 

این امر موجب آزردگی میرگواهرام از چاکر شدکه یک سلسله مسایل دیگر آن‌را تشدید کرد و بالاخره دو طایفه‌ی دوست و برادر مقابل یکدیگر صف کشیدند، سی سال با هم جنگیدید تا بساط یکدیگر را از هم پاشیدند.  

2- حماسه میر قنبر:

یکی از معروف‌ترین و محبوب‌ترین قهرمانان بلوچستان که شعر او بر سر زبان بلوچها است و نامش را عزیز می دارند میر قنبر است (برقعی، ص 10) وقتی روستایش توسط مهراب خان نارویی مورد حمله قرار گرفت و جمعی از زنان و دختران روستا به اسارت برده شدند، مردم برای نجات اسرا از وی استمداد نمودند، او با آنکه تازه ازدواج کرده بود، همسر خود را طلاق داد و به تشویق مادرش با جمعی ازجوانان به تعقیب مهراب پرداخت، با او جنگید تا به قتل رسید اما قبل از مرگ موفق به نجات اسرا شد.  

نکته مهم تشویق مادر قنبر است که به او می گوید: «تو ای پسرم، هر گاه به این جنگ تن در ندهی شیر من حلال تو نخواهد بود و مادرت علف هرزه‌ای بیش پرورش نداده است. ولی اگر مردانه بجنگی و شهید شوی، من لباس عروسی به تن خواهم کرد و با وجود کهولت سن همانند نو عروسی برای تو جشن خواهم گرفت، ای پسرم تو روزی خواهی مرد، اما چه سعادتی بهتر از این که درراه آزادی خلق اسیر در چنگال غارتگران شهید شوی ( مسعودیه ، ص 10 ) . 

حماسه دادشاه:  

علیخان پسر نقدی خان نوه بانوگراناز دختر سردار خان شیرانی بود که ایوب خان عموزاده خود را به سبب اینکه گرایش بیشتری به لاشاری ها نشان می‌داد، باصلاح دید سعید خان شیرانی به قتل رسانید، کمال پدر دادشاه که رئیس طایفه‌ی خود و ا زطرفداران ایوب و پدرش خان شیرانی بود از این موضوع رنجیده خاطر شد، دادشاه نیز به تبع پدر گرایش بیشتری به ایوب خان داشت لذا پیشنهاد خواهر ایوب خان را برای گرفتن انتقام پذیرفت. امابا تاثیر پذیری از باوری که بلوچ نسبت به حرمت خان و سردار طایفه دارد، حاضر به کشتن علیخان نشد، از طرفی عبد النبی «کوتوال» علیخان، دادشاه و پدرش را تحت فشار گذاشت تا مالیات کوه سفید که تاکنون به اسلام خان و پسرش ایوب خان می پرداختند به علیخان بپردازند، دادشاه به عذر اینکه تفنگدار خان است و باید از پرداخت مالیات معاف باشد از دستور عبدالنبی سرپیچی کرد. عبدالنبی برای تنبیه دادشاه تصمیم گرفت از وی هتک حرمت کند ، لذا لالک پسر عموی دادشاه را تحریک کرد که شبانگاه خود را به خوابگاه دادشاه نزدیک نموده وانمود سازد که با همسر او رابطه دارد، دادشاه در این صحنه سازی فریب خورده، نخست همسر بی‌گناه خود را به گمان خیانت به قتل رسانیده و لالک را که از ترس انتقام به شیخ نشینهای خلیج فرار کرده بود تا مسقط تعقیب و او را هم به قتل رسانید، سپس برای فرار از صدمه عبدالنبی و عقوبت علیخان در کوه سفید پناه گرفت، کوه سفید دنباله رشته کوههای جبال بارز است که از کرمان تا مرز پاکستان امتداد دارد، و چون دیواری بین بنت و فنوج حایل است، دادشاه در طول مبارزات خود با استفاده از این سنگر طبیعی گاه به فنوج و زمانی به روستاهای اطراف بنت حمله می‌کرد و به طرفداران عبدالنبی و علیخان ضربه وارد می‌ساخت، تا اینکه تصادفاً چند آمریکایی را که از کارمندان اصل چهار بودند در تنگ سرحد به قتل رسانید، این حادثه موجب شد که رژیم پهلوی نیروی نظامی و خوانین محلی را برای سرکوب دادشاه تحت فشار قرار دهد.  

دادشاه «میار» مهیم خان سردار طایفه‌ی لاشاری بود که با شیرانی‌ها مخالفت داشت، مهیم خان وقتی تحت فشار رژیم قرار گرفت، بالاخره حاضر شد بر خلاف سنت بلوچ «میار» خود را بشکند و برای تسلیم نمودن دادشاه با او وارد مذاکره شود، اما در صحنه‌ی مذاکره اتفاقات غیر منتظره‌ای پیش آمد که به درگیری طرفین منجر شد، در این درگیری دادشاه و برادرش، مهیم خان و 7 نفر از همراهانش کشته شدند.  

به این ترتیب دادشاه بعد از 14 سال مقاومت به‌دست تنها حامی و پشتیبان خود مهیم خان به قتل رسید ولی هنوز پس از گذشت سال‌ها شخصیت دادشاه و انگیزه یاغی‌گری او در پرده‌ی ابهام باقی مانده است، گروهی او را حامی ضعفا و طرفدار ستمدیدگان می‌دانند و برخی وی را یاغی و متجاوزی می‌خوانند که مخالفین خود را با بیرحمی سرکوب می‌کرد و حربه‌ی خانی بود علیه خان دیگر، با این حال دادشاه تنها فریادی بود از حلقوم طبقه ستمکش بلوچ و بر خلاف دیگر قهرمانان حماسی این قوم خان و میرزاده نبود شاید نقطه‌ی ابهامی که بر قهرمان بودنش سایه افکنده ناشی از همین پایگاه اجتماعی او باشد ( جانب اللهی ، 1381، ص ).

   قانونمندی درون ایلی بلوچ در رابطه با زن

1- نقش زن در ممانعت از تهاجمات قبیله ای: درعرف عشایربلوچ جسارت به حجاب و حریم زن از جانب هر کس که بود بخشیده نمی‌شد و مجرم مهدورالدم بود، اگر روسری زنی را بر می‌داشتند در حکم قتل او بود. حتی اگر کسی سهواً مرتکب چنین عملی می شد، قابل بخشش نبود، معمرین موردی را شاهد می آورند که در زمان علیخان سربندی سیستان اتفاق افتاده است. یک روز در سکوهه وقتی پسر سردار شاهقلی خان یکی از بزرگان طایفه سربندی به سرچشمه رفت که اسب خود را آب بدهد، بی آنکه متوجه باشد، اسب روی چادر دختری پا گذاشت و چادر از سر دختر افتاد، وی موضوع را با پدر خود میر غلامعلی خان در میان گذاشت و او به علیخان رئیس طایفه شکایت کرد، علیخان نخست به شاهقلی خان حکم کرد که پسر خود را به علت هتک حرمت دختر بکشد ولی با میانجی گری ریش سفیدان رضایت داد که آن دختر را به عقد پسر مجرم در آورند.  

حتی غارتگران حریم زن را محترم می شمردند و در تهاجمات و غارتگری‌های خود به خانه و چادر محل سکونت زن حمله نمی‌کردند، به داخل چادر یا حیاط تیر نمی‌انداختند که مبادا زنی یا دختری کشته شود، این گروه حتی اگر با طایفه‌ی مورد حمله خود دشمنی و  خصومت هم داشتند موقع حمله به روستا "هلک" (3) و "خیل"(4) آن‌ها زنی بر سر راه می نشست و به اصطلاح «میار چادر» می‌کرد ( یعنی می نشست و چادر خود را بر سر آن‌ها می گسترانید) از حمله خودداری می‌کردند در اختلافات طایفه‌ای نیز اگر زنی به عذر خواهی می‌آمد، گناه دشمن بخشیده می‌شد. مرد با استفاده از امتیازات زن، ذخیره‌ی خانواده را به طلا و نقره تبدیل می‌کرد و به زن می‌داد و او به‌عنوان زینت بر سر و لباس خود می‌آویخت هر وقت طایفه غارت می شد، آن‌ها را سا‌لم از معرکه به در می‌برد و در کالبد بی روح و رمق هزیمتیان جانی تازه می‌دمید.  و گاه زن اسناد و مدارک گران‌بها را به این طریق از گزند حوادث نجات می‌داد، چنانکه در زمان ناصرالدین شاه وقتی میر مبارز رئیس طایفه‌ی کلانتری سیستان به سبب مخالفتی که با تاج محمد خان سربندی داشت مورد حمله قرار می‌گیرد و با پنجهزار سوار به بنحار محل اقامت او حمله می‌شود و اموال کلانتر را به تاراج می‌برند، چهار همسر او که می‌دانستند زنان مورد بازرسی بدنی قرار نمی‌گیرند، جواهرات خود را بر می‌دارند و فرار می‌کنند، فقط یک زن بنام بی بی سازن به جای جواهرات اسناد را در زیر چادر خود مخفی و فرار می‌کند داوری ، ش. 5و6 ) .  

  2- قول و سوگند : بلوچ در دو چیز شهره است : قول بلوچی‌و سوگند زن طلاق  

الف- قول بلوچی : بلوچ اگر قول بدهد به‌هر قیمتی باشد بدان عمل می‌کند قصه‌ی جارود و شیخ مرید معروف است، اولی قول داد هر کس به ریش من دست بزند او را می‌کشم و دومی قول بلوچی داد که صبح پنج شنبه بعد از نماز فجر هر کس هر چه از من بخواهد به او می‌بخشم. جارود سر تنها کودک خود را به علت اینکه به محاسنش دست زد از تن جدا کرد و شیخ مرید نا مزد خود را به چاکرخان بخشید (مسعودیه ص 17 و ورث : xxiii)

 

 



ادامه مطلب

+ نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:بلوچ,خون بست,میار,دادشاه ,قول بلوچی , سوگندبلوچ,ساعت 18:35 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
وبلاگ های من  <-PostCategory-> 

     از امروز دراین سایت مطالب برگزیده ای از وبلاگ های هشتگانه ام    می آورم نام این وبلاگ ها به شرح زیر است و همه را می توانید با همین نام در ستون پیوندهای روزانه  لینک کنید

1- انسان شناسی بلوچ

2- انسان شناسی سیستان

3-- انسان شناسی یزد

4 - مردم نگاری میبد

5- هزارنکته مردم شناسی ازهزارنقطه ایران

6- انسان شناسی عشایر وطوایف ایران

7- میبدشناسی

8- قنات شناسی


+ نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1398برچسب:,ساعت 18:26 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
دنباله آئین های مذهبی سمنان  <-PostCategory-> 

  دسته گردانی : برخلاف تعزیه خوانی دسته گردانی رونق ویژه ای دارد دسته گردانی که مخصوص ایام محرم است چنان باگرمی وصمیمیت انجام می شود که هرسال صدها نفر ازکسانی که ترک یار ودیار کرده‌اند به یاد وطن می اندازد  به طوری که برای شرکت یا تماشای این مراسم درهرکجا که باشند خود را به روستای زادگاهشان می‌رسانند. دسته‌ها عموماً به انواع گوناگون تقسیم می‌شود که :  دسته‌ی سینه زنی ، رنجیرزنی ، شام غریبان ، سنگ زنی   میان جوشی وپامنبری متداول ترین آن هاست هریک ازاین انواع خود به نسبت شعری که خوانده می‌شود تقسیماتی دارد . سه ضرب ، بحر طویل وغیره ، باید توجه داشت که هرنوع سینه زنی نوحه مخصوص به خود دارد فرضاً نوحه‌ای که مخصوص میان جوشی است با نوحه ای که درسینه زنی یا  پامنبری به کارمی رود تفاوت کلی  دارد .این تفاوت هم دروزن شعر وهم درآهنگ آن است وهیچکدام نمی توانند جای گزین یکدیگر شوند .سینه زنی معمولاً ازاول محرم هرسال شروع می‌شود . البتّه ازدوسه روز قبل مقدمات آن فراهم شده است . محل سینه زنی نیزبیشتر مساجد واگرتکیه داشته باشند درتکایاست . هرمسجد عده ای خدام دارد که مخصوصاً دراین ده روز خودشان را وقف مسجد ومردم می کنند . حتی شب‌ها درمسجد می خوابند . گذشته ازاینکه   وظیفه اشان تهیه تمام اشیای مورد احتیاج است  باید ازمردم هم درسینه زنی وعزاداری پذیرایی کنند . این شغل دربعضی روستاها ازاهمیت ویژه ای برخورداراست وحتی درروستای ابر شاهرود شنیدیم که موروثی است . خدام مخصوصاً دراین مدت باید سیاهپوش باشند  این امر تا آن حد جدی گرفته ورعایت می شود که این گروه به سیاهپوش معروف شده اند .

ازاول محرم تاسیزدهم درداخل تکیه یا مسجد دسته می گیرند  جزدرمواردی که دوره گردی دارند ویا به سلام  دسته‌های دیگر محله ها می‌روند مثلاً درمایان روزهفتم دورده می‌گردند. اما دسته گردانی بطور جدی وعملاً ازروزششم یا هفتم شروع می‌شود دراین روز دسته‌ی سیاهپوش طوق وپرچم جمع می‌کنند وبعد ازطی این مرحله به طور جدی دسته می‌گیرند توضیح اینکه بعضی خانه‌ها بسبب نذورات ووقفیاتی که دارند طوق یا پرچمی درخانه نگه داری می کنند که ازپدرانشان به یادگارمانده است این طوق ها درروزخاص که بیشتر ششم یا هفتم است جمع آوری می‌شود وبعد ازتزیین درجلوی دسته ها به حرکت درمی آید درپیش گفتیم که سیاهپوشان وظیفه دارند که این علایم ونشانه‌های مذهبی راخانه به خانه جمع آوری کنند وبا تشریفات ویژه آن‌ها را به مساجد یا تکیه‌ها بیاورند . آنان ازخانه‌ای شروع می‌کنند وبه ترتیب اول پرچم وسپس طوق‌ها را تحویل گرفته به محل مورد نظر می‌آورند . گاه ممکن است صاحب طوق خود آن را به مسجد بیاورد . طوق ها را یا درخانه می بندند یعنی روی هم سوار می‌کنند و به تکیه می آورند یا آنکه قطعات آن‌ها را درسینی گذاشته به مسجد منتقل وبه اصطلاح جامع می‌کنند یعنی درمقصد قطعات آن را روی هم سوار می‌کنند کسانی که نذرونیازی برای طوق یا علم دارند درمسیر آن‌ها قرارگرفته ونذرخود را ادا می کنند این نذر گاه ممکن است قربان کردن یک گوسفند وتوزیع گوشت آن بین حاضرین باشد بعد ازپایان این مرحله خطبه دوازده امام می‌خوانند . وقتی به نام امام دوازدهم رسیدند  یک مرتبه همه‌ی طوق‌ها را بلند می‌کنند ودور تکیه می‌چرخانند . سپس صاحب هرطوق عده ای را به خانه خود برای صرف ناهار دعوت می کند. دربرخی ازروستاها مثل مایان زن‌ها هم دراین روزها مراسم مستقلی اجرا می‌کنند . البته آن‌ها به جای طوق "سله" (salla) یا کتل دارند که درخانه صاحب نذر جمع می شوند و"سله" می بندند . بعدمردها راخبرمی‌کنند تا آن را به تکیه ببرند .  پرجم ها و طوق ها تا روز یازدهم محرم درتکیه یا مسجد باقی می‌ماند ودرپایان مراسم صاحبان یا متولیان هریک خودشان آن را به خانه می برند .    

 


+ نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 20:33 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
دنباله تعزیه خوانی  <-PostCategory-> 

 

تعزیه خوانها هر یک دفترچه یا دستکی دارند به نام دفتر که در آن متن نقشی راکه در تعزیه برعهده می‌گیرند نوشته‌اند و برای هر تعزیه دفتری به همان نام دارند مثل دفتر شهادت حر ، دفتر شهادت امام و غیره تعزیه گردان هم علاوه براین دفتر  یک دفترهم به نام دفتر فهرست دارد که ترتیب نقش ها درآن نوشته شده به همین دلیل است که گاه به تعزیه گردان فهرست گردان هم می گویند تعزیه گردان با استفاده از این دفتر نوبت ایفای نقش را به هر تعزیه خوان تذکرمی دهد . دراین دفتر یکی دوبیت وگاه تمام ابیات نقش آمده و درمواردی که تعزیه خوان فراموش می کند که باچه بیتی باید شروع کند تعزیه گردان بیت اول را برای او می خواند البته به گونه ای که مردم متوجه نشوند .درهرتعزیه یک نفرممکن است چند نقش حتی متضاد یکدیگر بر عهده بگیرد به طوری که گاه به دلیل کمبود تعزیه خوان اتفاق افتاده که دو نفر یک تعزیه کامل را اجرا کرده اند
بچه خوان‌ها نیز نزد تعزیه گردان که به همه تعزیه‌ها تسلط دارند تعلیم می بینند تعزیه گردان از آن ها می‌خواهد نخست اشعار تعزیه را حفظ کنند بعد آهنگ خواندن آن را به آن ها یاد می دهد و چون کارشان با عمل توأم است خیلی ز وددر کار خود مهارت پیدا می کنند
البته بچه‌هایی برای این منظور انتخاب می‌شوند که صدای خوبی داشته باشند . بعدها که به سن نوجوانی رسیدند و از بچه خوانی به رتبه بالاتری راه یافتند مربی به هر یک ازشاگردان خود به تناسب نقشی که برای صدایشان مناسب است به تعلیم وتربیت آن ها می‌ پردازد
دربرخی تعزیه ها نقش های غیر انسانی هم وجود دارد مثلاً درتعزیه امام جنیان نیز شرکت دارند. مشهورترین جن ها جعفر (زعفر ) جنی و عسکر و منصور جنی هستند که در صحرای کربلا با لشکر خود به یاری امام حسین آمدند اما امام کمک آن‌ها را قبول نکرد زیرا دور از انصاف و جوانمردی می‌دانست که دشمنانش به دست نیرو های نامریی کشته شوند . کسانی که نقش جن رابرعهده می‌گیرند لباس‌های غیر معمول و عجیب وغریب می پوشند .
و آخرین نکته این که وسیله اخباری تعزیه خوانی طبل و شیپور است که این روزها کم کم بلندگو جای آن را گرفته است . البته ازطبل وشیپور درحین تعزیه هم استفاده می شود واز وسایل اخباری لشکر اشقیاء است ومخالف خوان ها هربار در پایان یک دوره ازنقش خود ازآنان می خواهند که طبل و شیپور بزنند .

+ نوشته شده در چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:40 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
دنباله تعزیه خوانی  <-PostCategory-> 

دنباله تعزیه خوانی

 

در روستای مایان از یک تعزیه‌ی جدیدی به نام مسیب بن قعقاع خزاعی نام بردند که درروزهشتم ماه محرم می خوانند .

اشعار را نیز به قاآنی وملا حسینعلی فراتی اهل دامغان نسبت می دادند . بدنیست یادآورشوم که دراین روستا تعزیه گردان را معین البکاء می گفتند . ازابزار ووسایلی که درتعزیه هامرسوم است دراین روستا به یک مورد تاز ه برخورد کردیم وآن دست وشمشیر فرق بود  شمشیرفرق وسط آن قوسی دارد که مجسمه سر دراین فرورفتگی هلالی شکل قرارمی‌گیرد چون نوک شمشیر هم توخالی است که داخل آن مرکورکرم می ریزند  در ظاهر مثل این است که شمشیر در فرق سر فرو رفته و از آن خون می‌چکد .

 دربیارجمند شاهرود که در روزهای عاشورا تعزیه شهادت امام حسین و شهدای کربلا می‌خوانند بعد ازتعزیه نخل بر می دارند  نخل را قبل از بلند کردن  سیاهپوش می‌کنند  و دراطراف آن پرچم‌های مشکی می‌آویزند . یک نفر سید نیز درحالی که یک تیکه پنبه در دست دارد بالای نخل می‌ایستد و وقتی نخل را زمین گذاشتند او این پنبه را به قطعات کوچک تقسیم می‌کند و به عنوان تبرک به مردم می‌دهد کسانی که پنبه را می‌گیرند در جیب خود نگه می‌دارند و معتقدند این پنبه هر مرضی را شفا می‌دهد . تفاوتی که در پوشاک تعزیه‌ی این روستا مشاهده شد اینکه امام روی لباده زره می‌پوشد و پیراهن خون آلودی به تن می‌کند و روز عاشورا که می‌خواهد به میدان بیاید در یک دست قرآن و در دست دیگر قنداقه‌ی علی اصغر دارد . مخالف خوان نیز سبیل مصنوعی بلندی برای خود می‌گذارد . دراینجا نعش و خیمه هم در تعزیه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد . نعش  از پارچه یا بالشی است که برآن کفن خون آلودی پوشانده‌اند . تعزیه خوانی هم محضاًلله است و کسی برای این کار دستمزدی نمی‌گیرد . البته فقط در روزهای عاشورا تعزیه می‌خوانند .

در روستای بدشت [1]شاهرود نیز تعزیه خوانی مرسوم است . باتحقیقی که به عمل آمد باسایر روستایی که دیده بودیم تفاوت محسوسی نداشت . اصولاً درتمام این منطقه تعزیه ازلحاظ فرم وسایر خصوصیات فرق اساسی ندارد مختصر تفاوتی اگر باشد همان طور که در نمونه ها ذکر شد گاه درنوع پوشاک یا وسایل و در نهایت برخی تعزیه‌هاست که ممکن است در روستایی بخوانند و در روستای دیگر شناختی از آن نداشته باشند . گاه تفاوت فقط درزمان است  مثلاً در روستای بدشت در دهه‌ی آخر صفر تعزیه می‌خوانند تنها به این علت که خودشان تعزیه‌خوان ندارند و این زمان وقت تعزیه خوانهای روستاهای دیگر آزاد است و می‌توانند از آن‌ها دعوت کنند . تعزیه خوانی در دهه‌ی صفر به ترتیب زیر است . روز اول ( یعنی روز اربعین ) شهادت امام رضا  روز دوم شهادت امام حسین  روز سوم موسی‌بن جعفر  یا رقیه خاتون ، روز چهارم وفات حضرت پیغمبر ، روز پنجم علی اکبر  روز ششم حضرت مجتبی روز هفتم شهادت قاسم روز هشتم ابوالفضل  روز نهم حرّ و روز آخر صفر تعزیه فرنگی می‌خوانند که همان بازارشام است و جریان آوردن اسرا به دربار یزید .   

 

نمونه خلاصه ازچندتعزیه :

تعزیه مسلم : مردم کوفه نامه های زیادی به امام حسین که درمدینه است می‌نویسند وازاومی خواهند که به کوفه بیاید وآن‌ها راازمفاسد بنی امیه نجات دهد ، امام حسین مسلم را به عنوان نماینده خود به کوفه می فرستد تامقدمات کاررافراهم کند . مسلم به کوفه می‌آید نخست مردم زیادی با اوبیعت می‌کنند ولی روزسوم عبیدالله زیادکه تمام وقایع را زیرنظر دارد با لباس مبدل وبه اسم امام حسین واردکوفه می شود ومستقیماً به دارالخلافه می رود . ازآن جا مردم را می ترساند و به لشکری که در راه کوفه است می ترساند وحال آنکه لشکری نبود. مردم می ترسند و یک شبه از دور مسلم پراکنده می‌شوند .مسلم نیز دستگیر و به دار آویخته می شود .

2-دوطفل مسلم : بعدازشهادت مسلم دو طفل او سرگردان می شوند مسلم قبل ازشهادت فرزندان خود را به شریح قاضی می‌سپارد تادراولین فرصت آن‌ها را به مدینه بفرستد ولی شریح به طمع پول می خواهد آن دو را به ابن زیادتحویل دهد ولی وقتی پیش گوئی پیغمبرکه به اوگفته بود تو روزی شلوار زنت را به جای عمامه به سر خواهی پیچید و علیه فرزندان من حکم خواهی کرد درست ازآب درآمد زیرا شب که او خوابیده بود فرستاده عبیدالله به درخانه‌اش آمدو فرمان احضار او را به دارالخلافه آورد از ترس وشتابی که داشت درتاریکی شب شلوار زنش را که فکر می‌کرد عمامه‌اش است به سرپیچید که به یادپیش گویی پیغمبر افتاد . ترسید و دو طفل مسلم را آزاد کرد و راه عربستان را به آن ها نشان داد و طفلان مسلم وقتی راه حجاز را درپیش می‌گیرند دربین راه اسیر حارث فرستاده دیگر عبیدالله می شوند وبه شهادت می رسند

3- حرّ : امام حسین چند روز بعد از حرکت مسلم به کوفه عازم آن دیارشد ابن زیاد به یکی از فرماندهان سپاه گفته بود یک خارجی علیه خلیفه قیام کرده به جانب کوفه می‌آید تو برو و مانع آمدنش به جانب کوفه شو حرّ آمد ومأموریت خود را به انجام رسانید و امام ناچارعازم کربلا شد اما وقتی حرّ نتیجه عمل خود را دید و دانست که او در واقع راه را برامام بسته است پشیمان شد و به حضور امام آمد و توبه کرد و اولین شهید واقعه کربلا او بود .

4- حضرت عباس : ملقب به ابوالفضل برادروعلمدار امام حسین بود بنابه روایتی تازمانی که تمام یاران امام به شهادت نرسیدند به میدان نرفت ودرروزآخر زمانی که همه کشته شده بودند وجزاووامام حسین کسی زنده نبود دوبرادر پشت به پشت یکدیگر گذاشتندوجنگیدند که ابن سعد گفت تابین آن ها جدایی نیفتد کسی حریف آن ها نیست بلاخره بین دوبرادر جدایی انداختند وهردوراشهید کردند . به روایت دیگر حضرت عباس ازبی طفلان حسین که ازتشنگی می نالیدند تحمل خودراازدست داد وبه شریعه فرات رفت تابرای طفلان برادرآب بیاورد که شهید شد .

5- علی اکبر : وقتی امام حسین ازطرف دشمن تحت فشارقرارمی‌گیردازیاران مدد می‌خواهد و علی اکبر نوجوان خودش طالب رفتن به میدان جنگ می شود و به شهادت    می رسد .

جزاین تعزیه های دیگری هم رایج است ازآنجمله تعزیه عبدالله عفیف است که مردنابینایی بود که وقتی شنید امام را شهید کرده‌اند به صحرای کربلا آمد و باراهنمایی دخترش با کفارجنگید تا وقتی که کفار دخترش را اسیر کردند و عبدالله کشته شد . در روستای ابر تعزیه دیگری به نام جدّه جان نیز می‌خوانند که جریان باخبرشدن فاطمه صغری دختر امام حسین از قتل پدرش است او که به سبب بیماری درمدینه مانده بود خبردارشد که پیکی از کربلا به مسجد مدینه آمده تاخبررسانی کند . فاطمه کنیزش ام لقمان را به مسجدمی فرستد تا از پدرش خبر بگیرد .کنیز از مسجد که برمی‌گردد پارچه سیاهی به سر فاطمه می‌اندازد و به این وسیله خبر شهادت پدر را به او می رساند .



Badašt  -4


+ نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:,ساعت 11:18 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
هشتگرد  <-PostCategory-> 

2/ 1/ 79 هشتگرد

امروز به هشتگرد رفتم، توسط معاون فرماندار آقای چگینی بادونفر آشناشدم که هر دو صاحب ذوق و اهل پژوهش بودند، و هریک امکان دسترسی مرا به یک نقطه دست نایافتنی فراهم کردند ، عسکری گفت من تورا به گلدره می برم ، که طایفه ای دامدار وکوچنده در آنجا اردو  زده اند ، وعلوی تبار گفت من تو را به ترک محله طالقان می برم ، که کسی رابه خود راه نمی دهند ، من در سفر قبلی سر راهم به جوستان از کنار این محله عبور کرده بودم ، درباره ساکنین آن مطالب ضدو نقیضی شنیده بودم ،  همان طورکه رسم است ، برای گروه های عزلت نشین شایعه فراوان می سازند ، این بود که فرصت را غنیمت شمردم ، وقرار شدکه همین امروز بعداز ظهر به طالقان برویم و رفتیم ،  با بزرگ و ریش سفیدآن ها به گفتگو نشستیم ، ایشان سؤالات مرا بادقت پاسخ گفت ، اما اجازه ضبط و نشر نداد

· گفت ماپیروان آیت الله میرزاصادق تبریزی هستیم ، که از مجتهدین دوره مشروطیت بوده اند ، ایشان مشروطه رامشروع نمی دانست ، و به آن تمکین نکرد حتی استفاده ازخدمات اجتماعی که این حکومت بنیان آن راگذاشت ، منع کرد، این است که ما امروز از این مظاهر تمدن استفاده نمی کنیم ، از برق واز وسایل نقلیه تا آنجاکه بتوانیم پرهیزمی کنیم ، وآنچه راهم که دستورش ندانیم ، حکم به توقف می دهیم ، دلیل کوچ آن ها ازتبریز اختلاف برسرجانشینی میرزاصادق بوده است ، که ظاهراً اورا شایسته این مقام نمی دانستند، اول به شهسوار کوچ می کنند ، ولی چون درآن جا بامشکلاتی مواجه می شوند ، به طالقان می آیند، زیرا هم شناخت قبلی از آن داشتند ، وهم درمورد آن اخبار واحادیثی شنیده بودند ، دال براین که 13 نفراز یاران امام زمان ازاین شهرند ، لذادرسال 1369 به این سمت می آیند ، ولی چون از مردم دوری  می کنند ، همه را جزخود اهل بیرون می دانند  وبه هیچ وجه به اهل و عیال خود اجازه معاشرت با مردم نمی دهند   شایعات زیادی درباره آن ها رواج می یابد ، مثلا چون فقط گوسفندنر سرمی برند، ویا اوایل می خواستند درالموت منزل گزینند ، برخی آن ها را وابسته به فرقه اسماعلیه دانستند  خلاصه هرکسی نامی برآن ها نهاد ، حتی این اختلاف قول درنام گذاری محله اشان سرایت کرد ، چون از برق استفاده نمی کنند ، وشب ها درنور فانوس امور می گذرانند ، برخی  به محله اشان نام فانوس آباددادند . ودسته دیگرکه شنیده بودند ،  این گروه از تبریز آمده اند ، نام ترک آباد را برای محله آن ها انتخاب کردند .

23/ 1/ 79  هشتگرد 

امروزباردیگر به هشتگرد آمدیم ، تااز این شهر اطلاعاتی به دست آوریم ، گشتیم یکی راپیداکنیم ، که بومی و از ساکنین قدیمی هشتگردباشد ، درجستجوی خود به حاج قربان زعیم رسیدیم که دربیرون شهردرتاکستان خود مشغول کار بود   او گفت دراین جا کشت مو تقریباً عمومیت دارد و به سه شیوه می کارند: 

1- کاسه ای  که مو را در زمین صاف می کارند، دراین نوع کشت مو به آب کمتری نیازدارد ، به طوری که درطول سال زراعی دو یاسه وعده آب برای آن کافی است ، یک بار بعداز هرس که قبل از پائیز است ، به آن زخم آب می دهند ( یعنی زمین را شخم سطحی می زنند و آب می دهند)  یک بارهم درچله زمستان یک آب چله می خورد، اگر بارندگی نشود یک آب هم در اردیبهشت به آن می دهند.

2- قارق (qâreq) که روش جو و پشته است ، که بوته ها روی پشته قرار دارد ، لذاتالحظه برداشت به آن آب می دهند

3- هوائی یاچراغ پا : که برای هرمو یک پایه چوبی می گذارند ، تامو به آن تکیه کند .

نوع کشت نیزمتفاوت است ، وبه دوطریق زیرمی کارند

١- کشت قلمه : که با نهرکن یا بیل چاله هائی به فواصل معین می کنند ، اول مقداری پهن یاکاه درچاله می ریزند که خنک باشد ، سپس در هر چاله حداقل سه قلمه می گذارند، اگر همه آن ها جوانه زد وگرفت ، یکی را باقی می گذارند ، و بقیه را به جای دیگر منتقل می کنند .

٢- کشت نهال : دراین نوع نهال ریشه داررابه همان ترتیب درچاله قرارمی دهند ، که زودترهم به بارمی نشیند ، ورشدمی کند ، درهردوحالدرفاصله رشدوبه بارنشستن موزمین را بلا استفاده نمی گذارند ، و حداقل تا دوسال اول درآن به کشت صیفی می پردازند .

آفت : آنچه مو را نابود می کند ، سرمازدگی دریک زمان خاص است ،  مثلادرپائیز١٧یا١٨مهر است ، اگر از این شب ها بگذرد ، دیگرخطری مو را تهدید نمی کند ، در بهارسه هشت و دوشش بعدازآن باید بگذرد .یعنی ٢۴ فروردین وپنجم وششم اردیبهشت یک نوع باد به نام قاغزان ( نام روستائی درقزوین است ) یا باد مه می وزد که جهت آن از غرب به شرق است ، این بادکه ازطرف قزوین می وزد ، اگرتا صبح به طور متوالی بوزد ، لطمه ای به مو نمی خورد ، امادر اواخر شب از وزش بایستد، مویخ می زند، البته اگرزمین خشک باشد، چنانچه آب به زمین داده باشند، ودرشب سرما آب به اصطلاح کارکند ( یعنی هنوز روی زمین باشد ) یخ نمی زند .

- هرس : قاعده این است که مو در هنگام هرس پرلشکر نکنند ، یعنی شاخه های زیاد برای آن باقی نگذارند ، درغیر این صورت بار کمتری خواهد داد ، برای هر مو ٢۵ شاخه کافی است ، و برای هربال یا شاخه هم نبایدبیش ازسه بند( محل رویش شاخه جدیدی که باخوشه همراه است ) داشته باشد .

ازآقای زعیم راجع به وجه تسمیه هشتگرد پرسیدم ، گفت صحیح آن هشت کرداست ، که سال هاپیش دقیقاً این تعداد کرد با خانواده به زور یا با اختیار از کرمانشاه به این منطقه آمدند، وبه مرور زاد و ولدکردند ، و زیاد شدند ، گفتم شنیده ام اهل حق هستند ، و این جامدفن یکی از رهبران مذهبی  آن هاست .گفت بله نوراللهی دراین جا دفن است . وقت کنجکاوی بیشتر نداشتم ، بعدها شنیدم همه کردهای ساکن هشتگرد اهل حق هستند ، و به تازگی دو فرقه شده اند، جمعی که با نظر نورعلی مبنی برجایز شمردن حذف شارب موافق اند ، وگروهی که همچنان به حفظ شارب دل بسته اند   از سلسله اول هرسال در روزخاص برای زیارت قبر نورعلی دراین جاگرد می آیند .

 

بعدازظهرهمان روز  ، گلدره

بعداز ظهر به اتفاق دوستان جدید علوی تبار و عسکری به گلدره رفتیم  ، که درنزدیکی محمدآباد یکی از روستاهای بخش نجم آباد است ، گلدره قشلاق طایفه کلکو است ، ییلاق آن ها درحوالی خشک رود کناره جاده ساوه در حدفاصل بوئین زهرا تا اشتهارد است ، که از قرار معلوم اتراقگاه کل کلکوها درآن حوالی است ، من قبلا ًگروه هائی ازاین طایفه را در ورامین و قمرود دیده بودم ، و بافرهنگشان کم وبیش آشنائی داشتم ، دراین جابیشتر شترداری می کنند ، و چندرأس گوسفندنیز دارند ، یک بقر( شترنر دوکوهان ) هم برای اصلاح نژاد شترانشان ازمغان آورده بودند ، قبلاً از اصلاح نژاد با این شتربحث کرده ام

· این گروه از اواخر فروردین به این منطقه می آیند، و تا فصل درو گندم در این جا می مانند ، بعد به سفیدکوه و قمرود می روند ، اکنون هم گوسفندان را به سفیدکوه فرستاده بودند ، و زن و بچه ها این جاماندگار    شده اند . بایکی دواتاقک گلی که ساخته اند، بنیان روستای عشایری تازه ای را پی افکنده اند ، بچه ها بعضا شناسنامه نداشتند    با این حال در یک کانتینر مدرسه ای ازطرف نهضت سواد آموزی برای آن ها دائرشده بود ، یک سرباز معلم تاکلاس سه به آن هادرس می داد، ١١نفر شاگردداشت ، به تازگی شیر آبی هم  برای آن ها کشیده بودند . و این همه خدماتی بود ، که از آن بهرمند بودند ، زن سالمندی به نام سلطان برهمه که در واقع نوه و نبیره و پسر و داماد خودش بودند ،  حکم می راند در راه برگشت به نجم آباد که زادگاه شیخ هادی معروف است ، سری زدیم ، روستای بزرگی بود ، که هنوز بافت سنتی خود را حفظ کرده بود، به مسجدی که اقامه نماز می کرده نیز رفتیم ، مخروبه ای بود، که به حال خود رهایش کرده بودند در این روستا به نمونه ای از آثار محله گرائی هم برخورد داشتیم ، که هم زمان در دومحله چسبیده به هم مراسم تعزیه خوانی برقرارکرده بودند .

  

 

منابع

 

١- پورکریم ،فشندک ،  ١٣۴١، تهران

 

 

٢- حسینی موسی ، ١٣٨٢ ، زهرا ، شهربابک سرزمین فیروزه ، بامقدمه دکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی ، مرکزکرمان شناسی ، کرمان

 

 

٣- صفی نژاد ، ١٣۵۶ ، جواد، بنه ، توس ، تهران

 

 


·

امامن برخلاف قول والبته بیشتربه نیت خیرکه ازدامنه شایعات بکاهم ، اظهارات ایشان رادرمقاله ای باعنوان : "نگاهی مردم شناختی به   نگرش های دینی درروستاوشهرهای اقماری تهران "درپژوهشنامه دفتریکم سال ١٣٧٩ ، ازانتشارات اداره کل میراث فرهنگی استان تهران به چاپ رساندم .

· نک.گزارشی ازسفربه ییلاقات عشایرایلسون ، فصلنامه ذخایرانقلاب شماره ١۵ و١٨ تابستان ٧٠ وبهار٧١

لینک نوشته

   سفرنامه طالقان و هشتگرد   

 

هفت سال بعد 21 / 1/ 79  شهرک

چون درسفر قبل تشنه ازطالقان وساوجبلاغ برگشته بودم  تشنه کسب اطلاعات بیشتر ،دنبال فرصتی می گشتم تا باردیگر به این منطقه سفرکنم ، بالاخره دراین بهار به این آرزو دست یافتم ، بعداز تمهیدمقدمات عازم شهرک شدم ، سادات یکی ازبچه های مستقر درآن جا با گرمی از مااستقبال کرد ، قرارشد ، باراهنمائی او یک فردمطلع محلی را پیداکنیم ، واین بار ازشهرک بپرسیم ، اما کسی را نیافتیم ، سرانجام سادات مغازه شاعرشهرآقای اکبریان را به مانشان داد ، و گفت آدم مطلع وعلاقمندی است ، بهروزکه زبانش ازمن چرب و نرم تراست به داخل رفت ، وبا او قرارگفتگو گذاشت ، برای بعداز ظهر به ماوقت داد ،  ناهار خوردیم ، دراتاق سرد اداره که وسایل رفاهی آن به یک موکت مندرس و دو تشک ابری چرک آلود محدود می شد ، اتراق کردیم ، اماتاساعت دو بیشتر دوام نیاوردیم ، وطاقتمان طاق شد ، و ازآن جا زدیم بیرون  رفتیم به روستای زرنیان ، باراهنمائی اهالی درخانه ای را زدیم ، که گفته بودند، آدم مطلعی است ، مردمیان سالی در برویمان بازکرد ، وقتی خواسته امان راشنید ، بافضل نمائی این مثل را برای ما بازگو کرد، افلاطون برای درمان همسر سلطان به دربار خوانده شد ، ناراحتی زن را ازحاملگی تشخیص داد ، اما از ناصیه شاه خواندکه او را فرزند نمی شود ، گفت باملکه درخلوت بایدسخن گفت ، چون خلوت کردند، رو به زن کرد  وگفت درناصیه شاه نقش فرزند نمی بینم ، این بار از که داری ؟ زن به ناچار اعتراف کرد ، که جوان خوش سیمائی از همدان به این جا آمده بود ، این بار از اوست . افلاطون داروئی به او داد و از در بیرون آمد . ارسطو را دید ، او به افلاطون گفت ملکه یادگاری ازهمدانی داشت  ، افلاطون با معاینه و ارسطو بامشاهده به این نکته رسیدند ، اکنون تو می بینی و        می گوئی یا می شنوی و می گوئی ؟ گفتم ماچشم وگوش را با هم به کار می گیریم ، چون فرصت نداشتیم  ، بهروز ماندکه با او گفتگوکند،ومن به شهر آمدم ، تا پای سخن شاعر شهر بنشینم ، با او ساعت چهار قرارگذاشته بودیم ، ومن نیم ساعت زودتر رسیده بودم ، شاعر برای اینکه وقت شناسی خود را به رخم بکشد ، خواست که بروم و سرساعت بیایم  باپرسه درشهر نیم ساعت وقت را بی رحمانه کشتم ، و سر ساعت چهار برگشتم ، و پای سخن  آقای اکبریان شاعر طالقانی که باتخلص هاتف شعر می گوید ، نشستم ، بعد از احوال پرسی گفتم : اهل شعر و ادب هستی ، پس از ادبیات شفاهی طالقان صحبت کنیم  ، و او قصه عزیز و نگار را که خود با شعر تفسیر و تبیین کرده بود، برایم بازخوانی کرد، البته   ترانه های اصلی رامی خواند ، و قصه اش رامی گفت ، بعدهم کتابش را به من هدیه کرد . در این جاخلاصه این قصه را که شهرهای دیگری مثل دماوندو رشت هم منسوب به خود می دانند، به روایت آقای اکبریان می آورم :

عزیز و نگار پسرعمو و دختر عمو بودند، ازکودکی پیمان وصل داشتند، ولی مادر نگار که دخترخود را برای خواهرزاده اش کل احمد در نظر گرفته بود، بدون توجه به دل بستگی این دو با هم نگار را به عقد پسرخاله اش داد ، در دوبیتی زیر عزیز نگار را از تن دادن به این ازدواج سرزنش می کند

نگارجانم نرو حالت ببینم         دلم خواهددمی نزدت نشینم

تو با قرآن قسم خوردی تو را یار به غیرازمن نگیری آدمیزاد

کل احمدنگار را عقدکرده و او را همراه با کاروانی روانه روستای محل اقامت خود می کند ، عزیز که می بیند یارش را به دیگری داده اند، و نگار اکنون مجبور است ، یار و دیار قدیم را ترک کند به دنبال کاروان معشوق راه می افتد و دورادور او را تحت نظر می گیرد ، نگارکه درمی یابد ، عزیز به دنبال او روان است  دیگر در کجاوه نمی نشیند و سوار مادیان می شود

نگار جانم سوار مادیون شد

دو چشمش بر من و اشکش روون شد

الهی مادرگبرش بمیرد    زمین ازخون زنگار گیرد

بالاخره پس ازماجراهای زیاد عزیز موفق می شود ، که یارش را به حکم حاکم از کل احمد بگیرد ، ولی وقتی این دو به روستای خود بر می گردند، مادر نگار آن ها را به خانه راه نداد  و گفت نگار زن کل احمد است  ، و به تو حرام  است ، و مردم را علیه او تحریک کرد ، از طرف دیگر کل احمد نیز با جمعی از یاران خود به آردکان آمد ، و بین موافقین و مخالفین نزاع در گرفت ، عزیز که نمی خواست خون ریزی راه بیفتد، به نگار گفت من بااسب به رودخانه می زنم و به طرف فشندک و زیدشت می روم ، تو هم خود را به آن جا برسان ، ولی وقتی به رودخانه می زند ، آب او و اسبش را باخود می برد نگار وقتی عزیز را در خطر غرق شدن دید ، در  رودخانه پرید ، و شناکنان خود را به عزیز رساند، ولی هر دو با هم غرق شدند و آب جسد آن ها را به رودبار برد ، مردم رودبار جسدآن ها را از رودخانه گرفتند ، و درساحل رودخانه دفن کردند عزیز در یک دوبیتی این حادثه راپیش بینی کرده بود :

کوهان آغشته بود، دستش غمینه    مآل عاشقی آخرچنینه

روزگارسیاه من و دلبر     آخر و عاقبت رودبار زمینه

شاعرشهرطالقان چند ضرب المثل ، و ترانه و لالائی هم گفت  که نمونه هائی از آن را در این جا می آورم

ضرب المثل

1- نرم برو اشکرده گردانnarmborow oškorda gordân                     ترجمه : به آرامی اماسخت می برد . کنایه از اینکه زیر زیرکی کار می کند

2- آوازه برفی در شییه ، اما چونس پامی سوزانه

âvâza barfi dar šiya ammâ čunos pâ misuzâna   

ترجمه : آوازه برف به سردی در رفته ، اما چونس ( که به صورت شبنم به زمین می نشیند، و مثل برف سفیداست ) پارا می سوزاند . کنایه از اینکه آدم های ظاهر الصلاح آزارشان بیشتراز اشرار است .

3- بهاری هوا ، زن و شوهری دعوا

ترجمه : دعوای زن وشوهرمثل هوای بهاراست ، که گاهی آفتاب وگاهی ابری است .

4- دوتائی یه برگ سرنشته ای مه ، تکان بخوریم یکیمان جیک میشه

Do tâi ye barg-e sar neštai ma  takân boxorim yakimân jik miša

ترجمه : دوتائی روی یک برگ نشسته ایم ، تکان بخوریم   یکی از مامی افتد .

ترانه های محلی

کبوتر بچه ای آوردم از کوه       شایداز بچگی بامن کندخو

نمی دانستم کبوتربی وفایه  پشت برمن کند، رودهمان کوه

== - -

درختی سبزبودم کنج بیشه     مرا پازدن با ضرب تیشه

مرا از پازدن قلیان بسازن        که برقلبم نهن آتش همیشه

درخت غم به جانم کرده ریشه به درگاه خدا نالم همیشه

لینک نوشته
   ساوجبلاغ   

 

 7 / 9/ 72  همان روستا

امروز برای کسب اطلاعات بیشترباردیگربه احمدآباد آمدیم  مسؤل شورا آقای وادی خیر توضیح دادکه در نظام قدیم برای تقسیم آب هرشبانه روزبه دو "هنگام" تقسیم می شد ، از طلوع تا غروب یک هنگام  و از غروب تا طلوع نیز یک هنگام بود که طبق معمول در هر گردش "هنگام "شب با روز عوض      می شد ، تا همگان ازحقوق مساوی برخوردار باشند      هنگام ها به نام بنه بود ، که چون بنه نیز مثل زیوار در سوهان به نام سربنه نامیده می شد ، بنابراین هر هنگام به نام سربنه شناخته می شد .این نام گذاری البته برای سهولت کار درتعیین نوبت افراداست ، امروزه به علت تغییر شیوه آبیاری وجای گزینی چاه عمیق سهم آب هرکس باساعت مشخص می شود . پانزده روز مانده به عید موتور چاه ها را روشن    می کنند ، و از همان روز نیز اولین فصل زراعی شروع شده و سهم آب هرکسی بر این مبدأ قرار می گیرد ، هرنفرکه به ترتیب نوبت هر6 روز یک بارمی تواند از سهم آب خوداستفاده کند .اگرآب نگیرد ، سهمی نخواهدداشت .زیرا کسی نمی تواند ، دریک نوبت سهم آب خود را برای نوبت بعد ذخیره کند ، لذا اگر درآن زمان به آب نیاز ندارد ، می تواند ، سهم آب خود را به دیگری بفروشد ، درطول سال جز فصل زمستان که موتور خاموش است ، آب همیشه در دسترس قراردارد ، در زمان خاموش کردن موتور حداقل اعضاء چهاربنه باید تأیید کنند  که دیگر نیازی به آب نیست . معمولا دراواخر پائیز واگر بارندگی باشد ، کمی زودتر از این زمان موتورها راخاموش می کنند . درخاموشی های اضطراری نیز برای این که حق کسی ضایع نشود ، طول زمان خاموشی درنوبت هر "بنه "رامشخص کرده نام بنه ای که ازاین بابت متضرر شده است نیز می نویسند ، تادر دفعات بعد با تکرار این خاموشی جمع زمان به حداقل نیم هنگام برسد ، بعد یک روز را به عنوان "مودول" (mowdul) درنظر می گیرند ، واین مدت را بر طول گردش آب دریک دور  می افزایند ، و آب را به بنه های زیان دیده می دهند .

نظام های بهره برداری اززمین : دراحمدآباد سه نوع نظام بهره برداری از زمین وجوددارد :

1- اجاره کاری : که خود به دو دوره بهاره و پائیزه تقسیم   می شود ، فصل شروع اولی از اول بهار که محصول گندم ازآب می افتد ، شروع می شود ، یعنی در همین زمان آب و زمین به مستأجر تحویل می دهند ، و آخر پائیز همان سال قرارداد فسخ می شود ، ولی درپائیز از اول پائیزکه زمین وآب را در اختیار کشاورز قرار می دهند تا آخر پائیز سال بعد در اختیار اوست  ، در زمان تحقیق میزان اجاره پائیز و بهاره بر روی هم 175 هزارتومان بود .

2- نصفه کاری : آب و زمین و نصف مخارج کشت ، داشت و برداشت بر عهده مالک است ، محصول نصف به نصف بین مالک و کشاورز تقسیم می شود .

3- برزگری : که درقدیم معمول بود ، از پنج عامل تولید چهار عامل ارباب می داد  و رعیت فقط کار می کرد ، در این شیوه نیز محصول نصف به نصف بین طرفین تقسیم می شد

تقویم فعالیت های کشاورزی: در احمدآباد کشت عمده مردم گندم است ، که امروزه تقریباً مکانیزه شده است ، و دیگر به ندرت از روش ها و ابزار سنتی استفاده می شود ، در احمدآباد کشت گندم  روندی به شرح زیردارد

1- انتخاب زمین: برای کشت گندم از زمین آیش و اگر نبود از زمینی که ذرت بوده و برداشت شده یا زمین "کاله" (kâla)        ( گندم زار یا جوزار)  استفاده می کنند

2- فصل کشت : برای کشت گندم دو زمان وجود دارد

1-2- رایش (râyeš)  ( زودکاشتن ) : که به محض شروع فصل کشت یعنی پائیز گندم را می کارند .

2-2- کرپه (korpa) ( دیرکاشتن) : که دیرتر از زمان معمول      می کارند

3- مراحل کشت :

1-3- شخم که اول شخم بعد دیسک سپس لیور (liver)         می زنند

2-3- بذرپاشی : بذر و کود را با هم می پاشند ، در این مرحله از کود فسفات که به اصطلاح زیرپاش نام دارد، استفاده      می شود، پس از این مرحله بار دیگر دیسک می زنند ، که کود و بذر با خاک کاملا مخلوط شود .

4- پته بندی : برای سهولت آبیاری اول زمین راکرت بندی   می کنند، عرض هر کرت سه تاچهار متر و طول آن 150 متر است ، درمرحله بعد با نهرکن از هر صدمتر یک شاه جو و هر 150 متر یک آب انداز یا "ماهک" یعنی جوب فرعی می زنند ، در داخل جوی ها نیز به درحدفاصل هر 6 کرت پته بندی می کنند ، یعنی شیب زمین را می گیرند ، و باپلاستیک یامقداری کلش (kolaš) ( ساقه خشک گندم) درلبه شیب ها می گذارند تا سرعت آب خاک را نشوید .

5- آبیاری


+ نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:2 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
گذری به مردم شناسی سمنان . برداشت ازوبلاگ "هزارنکته مردم شناسی ازهزارنقطه ایران"  <-PostCategory-> 

گذری به مردم شناسی سمنان

قبلاً نوشتم که درسال 55 سفری به یزد و سمنان داشته‌ام . گزارش یزد را نوشتم (حدود چهل یادداشت درفاصله اول دیماه 83 تا نیمه مرداد84  ) اینک می‌خواهم ازسمنان بنویسم که درآن روزها هنوز استان نشده بود . در این سفر پژوهش‌هایی در شهرها و روستاهای سمنان ، دامغان و شاهرود داشتیم  موضوع پژوهش هم آئین‌ها و مراسم مذهبی و بازی‌ها وسرگرمی‌ها بود . درفاصله 17 / 4 / 55 تا 31/ 4/ 55  مجموعا پانزده  روستا را مورد بررسی قرار دادیم که پراکندگی آن به شرح زیر بود :  از سمنان : روستاهای علاء و سنگسر

 از دامغان : 31/4/ 55 روستاهای حسن آباد، وامرزان ، جزن ،  مایان 

از شاهرود :  روستاهای بیارجمند ، بدشت ( badašt) رویان 17/4/ 55 ، دهملا 19/4/ 55   ابر (abr) 21 و22/4/ 55 ابرسج  abarsaj)) 26/4/ 55 خرقان 27/4/ 55 ، مجن mojen)) 29/4/ 55 و گرجی

دراین یادداشت ها برخلاف مقرر به جای نوشتن روزنوشت موضوع های مورد تحقیق را به صورت تطبیقی می نویسم تا از تکرار یک موضوع درچند روستا پرهیز کنم .

از تعزیه خوانی شروع می کنم  :

وامرزان از روستاهای دامغان که در9 کیلومتری شمال این شهر قراردارد ازمراکز تعزیه خوانی است . دراین روستا درایام دهه محرم در هرروز تعزیه بخصوصی می‌خوانند مثلاً روز اول محرم تعزیه شاه‌چراغ یا فضل ومفتاح ، روزدوم مسلم ، روز سوم طفلان مسلم روز چهارم علی اکبر  روز پنجم قاسم ، روز ششم عباس ،  روز هفتم موسی‌بن‌جعفر ،  روزهشتم امام رضا روز نهم بازارشام  روز دهم شهادت امام حسین ویارانش . جز این درسایر فصول سال تعزیه های عابس ، مختار یا امیرتیمور اسماعیل سفاح ( شخصی است که بعد از مختار قیام کرد تا از قاتلین امام حسین انتقام بگیرد، شهرکوفه راخراب کرد وتمام لشکر عبیدالله زیاد را به قتل رسانید ) امیرتیمور نیز از قاتلین امام حسین انتقام گرفت  تعزیه‌های احمد سفاح ، درویش بیابانی ، سنگتراش ، حضرت سلیمان ، ویوسف نیز می خوانند

زمان : تعزیه خوانی بیشتر بعد از ظهرهاست .

نقش ها : درهرتعزیه نقش های متفاوتی وجود دارد

الف- مخالف خوان : که خواننده آهنگ غلیظ و تند وخشن دارد ، روی کلمات تکیه می‌کند وکشدار و صریح و با صلابت می‌خواند .  مثل نقش شمر

ب- موافق خوان :  خواننده آهنگ محزون و لحن غم انگیزی دارد وآرام و متین      می خواند مثل نقش امام  

ج- بچه خوان : که در بعضی تعزیه‌ها نقش مخالف هم دارد  مثلاً در مجلس وفات  رقیه درشام دختر یزید که بچه سال است با تأسی از پدر درگفتگوی با رقیه دختر امام حسین  مخالف می خواند . امام درسایر تعزیه ها "بچه خوان" نقش موافق دارد .

د- زن خوان : که مردی درنقش زن می‌خواند ، این نقش نیز مخالف خوان ندارد وصرفاً موافق خوانی است .

ه- شیر : درتعزیه شهادت امام حسین نقش دارد ویک نفر درجلد شیر می‌رود

پوشاک تعزیه خوان

1- مخالف خوان بیشتر لباس سر تا پا قرمز می‌پوشد. شلوار وحتی چکمه او هم قرمز است . او دستمال عربی قرمز سیر به سر می بندد ، شمشیر ، حمایل ، زره ، کلاه خود ، سپر ، خنجر ، شلاق وگاه ترکه وطناب از وسایل کارش است .

2- موافق خوان که شامل "شهادت خوان" و "زن خوان" و "بچه خوان" است هریک لباس خاص خود را دارند  مثلاً شهادت خوان مثل حر و عباس وعابس وغیره قبای بلند سبز  و شال بلند سبز ی به کمر می بندند و روی زره حمایل می بندد وچارقد بلند عربی وکلاه خود  به سر دارد و شمشیر نیز حمایل می کند . بچه خوان نیز قبای سبز یا مشکی می پوشد و چارقد مشکی یا سبز به سر می بندد ( درمواردی که نقش دختر بچه دارد )

وسایل تعزیه خوانی : طبل ، شیپور ، سنج ، عمود ( لشکر مخالفین یعنی همراهان شمر و عمرسعد و عبیدالله هر یک عمودی در دست می گیرند و وارد میدان         می شوند )  نیزه ، نی و وسایل چوپانی در تعزیه هایی مثل دوطفل مسلم ، مجسمه سر ، قنداقه علی اصغر وگهواره اش که چوبی است از دیگر وسایل تعزیه خوانی است 

تعزیه خوانی در حوزه‌ی سمنان درایام محرم بخصوص دهه اول رایج است . در سایر ایام سال به بیست و هشتم ماه صفر و بیست و یکم رمضان که به ترتیب تعزیه شهادت امام حسن و حضرت علی می‌خوانند در ایام عادی فقط اگر بانی پیدا شود تعزیه‌ای خوانده می شود .

هر تعزیه مثل تآتر کارگردان یا به اصطلاح تعزیه گردان دارد که معمولاً از بین مجرب ترین تعزیه خوانان انتخاب می‌شود  به تعزیه گردان میرزا نیز می‌گویند . وظیفه‌ی او هدایت و راهنمایی تعزیه خوان هاست وی همچنین باید مقدمات کار و ابزار و وسایل مورد نیاز را هم فراهم کند  و گاه خود نقش اول را بر عهده می‌گیرد. کمتر تعزیه خوانی است که قادر به حفظ خوانی باشد .بیشتر آن ها از روی نسخه می‌خوانند . اشعاری که می‌خوانند یا از گوینده‌های گمنام محلی است و یا از مرثیه‌های معروف مرثیه سرایان است . خودشان دراین مورد اطلاع موثقی ندارند بعضی از این اشعار را حتی به ناصرالدین شاه نسبت می‌دهند و نیزاز معین‌البکایی نام می‌برند که در زمان ناصرالدین شاه می زیسته است . برخی ازاین اشعار هم سروده‌ی شاعری از هزارجریب دامغان است .

طرفداران تعزیه هم بیشتر بچه‌ها و زن ها هستند به علت بی نظمی هایی که گاه رخ می‌دهد دو نفر که چوب‌های بلندی در دست دارند برای حفظ نظم و کنترل جمعیت دایم دور حسینیه می‌چرخند .

بررسی تطبیقی تعزیه خوانی درروستاها : چون تعزیه خوان‌های این منطقه سیار هستند و برای خواندن تعزیه به سایر روستاها هم می روند .بین تعزیه‌های رایج درکل منطقه تفاوت محسوسی به چشم نمی‌خورد فقط ممکن است دریک روستا نوع خاصی ازتعزیه رایج باشد که در روستای دیگر شناخته شده نباشد مثلاً در روستای جزن از تعزیه هایی نام می‌بردند که در روستای وامرزان نام آن نشنیده بودیم .تفاوت دیگر در ترتیب تعزیه خوانی دهه‌ی محرم است که در این روستا به ترتیب زیر بود : روز اول محرم پسر فروش ، روز دوم تعزیه‌ی "قانیا"(qâniyâ) روز سوم مسلم ، روز چهارم حجّت‌الوداع روز پنجم چهار سردار ( حرّ ) روز ششم وهب، روز هفتم عباس  روز هشتم علی اکبر، روز نهم بازارشام ، روز دهم  تعزیه‌ی شهادت امام حسین 

در پوشاک هم یک تفاوت جزیی در روستای وامرزان وجود داشت وآن استفاده از روبنده یا به اصطلاح "یشماق"(yašmâq)  برای نقش زن خوان بود .

درروستای مایان از توابع دامغان در موردموسیقی تعزیه نکته تازه ای به ماگفتند و آن اینکه آهنگ موافق خوان دو نوع است  جوان ها وقتی این نقش را بر عهده می‌گیرند باید باصدای زیر و محزون بخوانند اما بزرگ‌سالان درعین حال که محزون می‌خوانند گاه به رجز خوانی هم می‌پردازند یعنی آهنگ آن ها زیر و بم دارد  . مثلاً علی اکبر که جوان است با عباس یا امام حسین هرسه با آنکه موافق خوان هستند ولی یک آهنگ ندارند  بلکه به مقتضای سن و مقامشان هریک تُن یا آهنگ خاصی به صدای خود می دهند .

در روستای مایان از یک تعزیه‌ی جدیدی به نام مسیب بن قعقاع خزاعی نام بردند که درروزهشتم ماه محرم می خوانند .

اشعار را نیز به قاآنی وملا حسینعلی فراتی اهل دامغان نسبت می دادند . بدنیست یادآورشوم که دراین روستا تعزیه گردان را معین البکاء می گفتند . ازابزار ووسایلی که درتعزیه هامرسوم است دراین روستا به یک مورد تاز ه برخورد کردیم وآن دست وشمشیر فرق بود  شمشیرفرق وسط آن قوسی دارد که مجسمه سر دراین فرورفتگی هلالی شکل قرارمی‌گیرد چون نوک شمشیر هم توخالی است که داخل آن مرکورکرم می ریزند  در ظاهر مثل این است که شمشیر در فرق سر فرو رفته و از آن خون می‌چکد .

 دربیارجمند شاهرود که در روزهای عاشورا تعزیه شهادت امام حسین و شهدای کربلا می‌خوانند بعد ازتعزیه نخل بر می دارند  نخل را قبل از بلند کردن  سیاهپوش می‌کنند  و دراطراف آن پرچم‌های مشکی می‌آویزند . یک نفر سید نیز درحالی که یک تیکه پنبه در دست دارد بالای نخل می‌ایستد و وقتی نخل را زمین گذاشتند او این پنبه را به قطعات کوچک تقسیم می‌کند و به عنوان تبرک به مردم می‌دهد کسانی که پنبه را می‌گیرند در جیب خود نگه می‌دارند و معتقدند این پنبه هر مرضی را شفا می‌دهد . تفاوتی که در پوشاک تعزیه‌ی این روستا مشاهده شد اینکه امام روی لباده زره می‌پوشد و پیراهن خون آلودی به تن می‌کند و روز عاشورا که می‌خواهد به میدان بیاید در یک دست قرآن و در دست دیگر قنداقه‌ی علی اصغر دارد . مخالف خوان نیز سبیل مصنوعی بلندی برای خود می‌گذارد . دراینجا نعش و خیمه هم در تعزیه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد . نعش  از پارچه یا بالشی است که برآن کفن خون آلودی پوشانده‌اند . تعزیه خوانی هم محضاًلله است و کسی برای این کار دستمزدی نمی‌گیرد . البته فقط در روزهای عاشورا تعزیه می‌خوانند .

در روستای بدشت [1]شاهرود نیز تعزیه خوانی مرسوم است . باتحقیقی که به عمل آمد باسایر روستایی که دیده بودیم تفاوت محسوسی نداشت . اصولاً درتمام این منطقه تعزیه ازلحاظ فرم وسایر خصوصیات فرق اساسی ندارد مختصر تفاوتی اگر باشد همان طور که در نمونه ها ذکر شد گاه درنوع پوشاک یا وسایل و در نهایت برخی تعزیه‌هاست که ممکن است در روستایی بخوانند و در روستای دیگر شناختی از آن نداشته باشند . گاه تفاوت فقط درزمان است  مثلاً در روستای بدشت در دهه‌ی آخر صفر تعزیه می‌خوانند تنها به این علت که خودشان تعزیه‌خوان ندارند و این زمان وقت تعزیه خوانهای روستاهای دیگر آزاد است و می‌توانند از آن‌ها دعوت کنند . تعزیه خوانی در دهه‌ی صفر به ترتیب زیر است . روز اول( یعنی روز اربعین ) شهادت امام رضا  روز دوم شهادت امام حسین  روز سوم موسی‌بن جعفر  یا رقیه خاتون ، روز چهارم وفات حضرت پیغمبر ، روز پنجم علی اکبر  روز ششم حضرت مجتبی روز هفتم شهادت قاسم روز هشتم ابوالفضل  روز نهم حرّ و روز آخر صفر تعزیه فرنگی می‌خوانند که همان بازارشام است و جریان آوردن اسرا به دربار یزید .   

 



Badašt  -4


+ نوشته شده در شنبه 2 مهر 1390برچسب:سمنان , تعزیه , سفرنامه مردم شناختی,ساعت 9:18 توسط محمدسعیدجانب اللهی |
مطالب پيشين
» سفرنامه ی مردم شناسی شهرهای اقماری تهران
» برگرفته از وبلاگ میبد شناسی چکیده ی دفتر چهارم چهل گفتار درمردم شناسی میبد . نویسنده محمد سعید ج
» سفرنامه مردم شناختی بافق برگرفته ازوبلاگ انسان شناسی یزد
» شيوه ی حفرقنات برگرفته از وبلاگ قنات شناسی
» سفرنامه ی مردم شناختی مهریز (نگاهی به مردم نگاری مهريز) برگرفته از وبلاگ "انسان شناسی یزد"
» نخل بندی و نخل گردانی درمیبد - برداشت از وبلاگ انسان شناسی یزد
» طایفه براهویی(سیستان وبلوچستان ) از وبلاگ انسان شناسی سیستان
» طایفه ی صیادی - برگرفته از وبلاگ " انسان شناسی سیستان "
» یک قصه ازقصه بچه های میبد
» طایفه نارویی
» زن بلوچ وخون بست
» نقش پنهان زن درگستره پنج قرن تاریخ بلوچ
» وبلاگ های من
» دنباله آئین های مذهبی سمنان
» دنباله تعزیه خوانی
» دنباله تعزیه خوانی
» هشتگرد
» گذری به مردم شناسی سمنان . برداشت ازوبلاگ "هزارنکته مردم شناسی ازهزارنقطه ایران"


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


موضوعات
سفرنامه مردم شناختی ساوجبلاغ
تعزیه خوانی درسمنان
دنباله ی تعزیه
سمنان
آیین های مذهبی
بلوچ
نقش پنهان زن بلوچ
زن بلوچ وخون بست
طایفه ی نارویی وازدواج سیاسی
نخل گردانی
نخل بندی ونخل گردانی درمیبد
قصه
قصه بچه های میبد
طوایف سیستان
طایفه صیادی
طایفه براهویی
نخل بندی ونخل گردانی در میبد
پيوندها


میبدشناسی انسان شناسی عشایر وطوایف ایران انسان شناسی سیستان انسان شناسی بلوچ انسان شناسی یزد مردم نگاری میبد هزارنکته مردم شناسی ازهزار نقطه ایران قنات شناسی کیت اگزوز زنون قوی چراغ لیزری دوچرخه همسریابی درگاه پرداخت اینترنتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مردم شناسی و آدرس 213254.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

پيوندهاي روزانه

انسان شناسی عشایروطوایف ایران
مردم شناسی میبد
هزارنکته مردم شناسی ازهزارنقطه ایران
قصه بچه های میبد
انسان شناسی یزد
انسان شناسی سیستان
انسان شناسی بلوچ
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
سفارش آنلاین قلیون

 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

طراح قالب

Power By:LoxBlog.Com & NazTarin.Com